فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹۰ - پاسخ دادن رامین ویس را
بدان گفتار کم درمان نمایی
دلم را هم بدان دردی فزایی
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹۳ - پاسخ دادن ویس رامین را
که چون تو راز بر دلبر گشایی
نهانت هر چه هست او را نمایی
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹۴ - پشیمان شدن ویس از کردهٔ خویش
ز بند مردمی جُستی رهایی
نجستی از بزرگی جز جدایی
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹۷ - پاسخ دادن ویس رامین را
همه وقتی توان جستن جدایی
و لیکن جسن نتوان آشنایی
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹۸ - پاسخ دادن رامین ویس را
خردورزی و خرسندی نمایی
که خرسندیست بهتر پادشایی
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹۹ - پاسخ دادن ویس رامین را
به گیتی نامورتر پادشایی
ببوسد خاک پای دلربایی
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹۹ - پاسخ دادن ویس رامین را
ترا چون دل دهد جستن جدایی
ز روی من بریدن آشنایی
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰۲ - رفتن موبد به شکار
مرا چون صبر باشد در جدایی
ازین پتیاره چون یابم رهایی
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰۲ - رفتن موبد به شکار
مگر دادار بنیوشد دعایی
بگرداند ز جان من بلایی
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰۲ - رفتن موبد به شکار
مگر یابم ز دست او رهایی
نیابم هر زمان درد جدایی
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰۲ - رفتن موبد به شکار
بگو با آن همه درد جدایی
که خواهد بود زنده تا تو آیی
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰۲ - رفتن موبد به شکار
اگر جانم بماند در جدایی
بگریم در جدایی تا تو آیی
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰۳ - نالیدن ویس از رفتن رامین و از دایه چاره خواستن
ترا دادهست یزدان پادشایی
تمامی و بزرگی و روایی
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰۹ - کشته شدن شاه موبد بر دست گراز
ترا گر هست گوهر روشنایی
چرا در کار تاریکی نمایی
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۱۰ - نشستن رامین بر تخت شهنشاهى
ور آمد پیش او مرد خدایی
ستوده بود همچون پادشایی
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۱۲ - نشاندن رامین پسر خود را به پادشاهى و مجاور شدن به آتشغاه تا روز مرگ
خدای آن روز دادش پادشایی
که خرسندی گزید و پارسایی
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۱۳ - در انجام کتاب گوید
چو از خورشید آید روشنایی
ازو آید نظام پادشایی
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۱ - در مدح ابونصر مملان
دلا تا تو اندر هوان و هوائی
نه جفت زمینی نه جفت هوائی
بلا از تو بیند همیشه تن من
بلائی تو یا بر بلا مبتلائی
چرا مهر دستان زنی برگزیدی
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۳۴
ای پادشاه عالم بایسته پادشائی
رادی و راست گوئی پاکی و پارسائی
پاینده چون زمینی تابنده چون هوائی
هم بر قران وکیلی هم بر زمان گوائی
آن کس که با تو دارد یک ساعت آشنائی
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۴۵
کجائی تو این راحت جان کجائی
کجائی که هر چند خوانم نیائی
بریدم همه آشنائی ز وصلت
فراقت برد از طرب آشنائی
مرا هر زمانی هوایت بپرسد
[...]