سعدی » گلستان » دیباچه
زبانبریده به کنجی نشسته صُمٌّ بُکمٌ
به از کسی که نباشد زبانش اندر حُکم
سعدی » گلستان » دیباچه
چه غم دیوارِ امّت را که دارد چون تو پشتیبان
چه باک از موجِ بحر آن را که باشد نوح، کَشتیبان
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱
وقتِ ضرورت چو نَمانَد گریز
دست بگیرَد سَرِ شَمشیرِ تیز
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱
هر که شاه آن کُنَد که او گوید
حیف باشد که جز نِکو گوید
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳
کس نیاید به زیرِ سایهٔ بوم
ور همای از جهان شود معدوم
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۴
قرصِ خورشید در سیاهی شد
یونس اندر دهانِ ماهی شد
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۴
پرتوِ نیکان نگیرد هر که بنیادش بد است
تربیت نااهل را چون گِردِکان بر گنبد است
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۴
عاقبت گرگزاده گرگ شود
گرچه با آدمی بزرگ شود
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۵
بالایِ سرش ز هوشمندی
میتافت ستارهٔ بلندی
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۶
همان به که لشکر به جان پروری
که سلطان به لشکر کند سروری
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۷
فرق است میانِ آن که یارش در بر
تا آن که دو چشمِ انتظارش بر در
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۰
درویش و غنی بندهٔ این خاک درند
و آنان که غنیترند محتاجترند
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۳
ما را به جهان خوشتر از این یک دم نیست
کز نیک و بد اندیشه و از کس غم نیست
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۳
ای آن که به اقبالِ تو در عالم نیست
گیرم که غمت نیست، غم ما هم نیست؟
