گنجور

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۷

 

در مرتبه ای ساجد در مرتبه ای مسجود

در مرتبه ای عابد در مرتبه ای معبود

در مرتبه ای عبد است در مرتبه ای رب است

در مرتبه ای حامد در مرتبه ای محمود

در مرتبه ای فانی در مرتبه ای باقی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۸

 

نگار مست من هر دم ز نو بزمی بیاراید

در میخانه بگشاید به رندان باده بخشاید

به هر دم مهر می جوید که با وی راز خود گوید

حیات جاودان است او ولی با کس نمی پاید

جمالش در نظر دارم به هر حسنی که می بینم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۹

 

بر بسته نقاب ، دل رباید

بنگر چه کند اگر گشاید

در آینهٔ وجود عالم

خود بیند و خود به خود نماید

ما دولت سر لی مع الله

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۰

 

عقل هر دم که در سرود آید

به دم سرو باده پیماید

سخن عقل پیش عشق مگو

کان سخن خود به کار می ناید

عشق را خود گشایشی دگرست

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۱

 

خواب در چشم خوش نمی آید

گر خیالش به خواب بنماید

چشم دارم که لطف او به کرم

نظری هم به بنده فرماید

خلوت خاص اوست خانهٔ دل

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۲

 

عقل ناقص به کار می ناید

صحبت او مرا نمی باید

سخنش اعتبار نتوان کرد

زانکه بر قول خود نمی پاید

هر زمان قصهٔ دگر خواند

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۳

 

خیال او به هر نقشی برآید

به هر آئینه روئی می نماید

برد خلقی و می آرد همیشه

از آن عالم به یک حالی نپاید

جهان روشن شود از نور رویش

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۴

 

ساقی رخ اگر به ما نماید

در جام جهان نما نماید

آئینهٔ معنئی به دست آر

تا صورت او تو را نماید

نتوان دیدن به خود خدا را

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۵

 

عقل چندان که خود بیاراید

در نظر هیچ خوب ننماید

خاکساری است آبرویش نیست

با دم سرد باده پیماید

بستهٔ او مشو که حیف بود

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۶

 

گر در طلب اوئی ناگه به برت آید

ور گرد درش گردی او در به تو بگشاید

گر آینهٔ روشن اندر نظری آری

تمثال جمال او در آینه بنماید

آن به که تو عمر خود در عشق کنی صرفش

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۷

 

چشمت به تو نور خوش نماید

گوش تو در سخن گشاید

در گلشن ما زبان بلبل

هر لحظه تو را همی سراید

دست تو بیان کند یدالله

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۸

 

نقشی است خیالش که به هر دست بر آید

دستی که از آن نقش بگیرد به سر آید

نقاش به هر لحظه کشد نقش خیالی

آن نقش رود باز به نقش دگر آید

در نور رخش شاهد و معنی بنماید

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۹

 

با رخ او قمر چه کار آید

با لب او شکر چه کار آید

آفتابی چو رو به ما بنمود

نور دور قمر چه کار آید

گنج اسما تمام یافته ایم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۰

 

خوش درددلی دارم درمان به چه کار آید

با کفر سر زلفش ایمان به چه کار آید

دل زنده بود جانم چون کشتهٔ عشق اوست

بی خدمت آن جانان این جان به چه کار آید

عقل از سر مخموری سامان طلبد از ما

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۱

 

نوش کن می که روحت افزاید

لب ساغر فتوحت افزاید

ذوق عمر عزیز اگر خواهی

باده وقت صبوحت افزاید

نوش کن جام می که نوشت باد

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۲

 

ذاتش به صفات می نماید

یک ذات ذوات می نماید

در جام جهان نمای اول

خود راز برات می نماید

عینی به ظهور در مراتب

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۳

 

ذاتش به صفات می نماید

یا ذات به ذات می نماید

خواهد که نمایدت و گرنه

آئینه چرات می نماید

هر بی سر و پا که پیشت آید

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۴

 

گهی عکس رخش جان می‌نماید

گهی زلفش پریشان می‌نماید

چو سنبل می‌کند بر گل مشوش

سواد کفرش ایمان می‌نماید

چه زخم است اینکه مرهم ساز جانست

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۵

 

خیال غیر خوابی می نماید

همه عالم سرابی می نماید

به چشم نقش بندان خیالش

جهان نقشی بر آبی می نماید

در این خمخانه هر رندی که یابی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۶

 

جسمی دارم که جان نماید

جانی است که آن روان نماید

عالم چو ظهور نور اسماست

هر نام از او نشان نماید

عینی است که صدهزار صورت

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 
 
۱
۳۵
۳۶
۳۷
۳۸
۳۹
۱۳۵