گنجور

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۷

 

کردگار از کرم عیانم کرد

واقف از حال این و آنم کرد

من چو بی نام و بی نشان بودم

بی نشانی مرا نشانم کرد

به تجلی ظاهر و باطن

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۸

 

غنچه در گلستان تبسم کرد

بلبل از ذوق آن ترنم کرد

ساقی مست می به رندان داد

عاقل از عشق عقل را گم کرد

چشم ما شد منور از رویش

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۹

 

دوش تا روز دل از عشق تنعم می کرد

در پس پردهٔ جان یار ترنم می کرد

من چو بلبل همه شب زار همی نالیدم

دوست چون غنچه بر آن گریه تبسم می کرد

دل بیچارهٔ گم گشته خود را دیدم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۰

 

به حکایت شراب نتوان خورد

عشقبازی به عقل نتوان کرد

دُرد دردش دوای جان من است

این چنین درد کی خورد بی درد

عاشقی کار شیر مردان است

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۱

 

عاشقم بر روی نورالله خود

والهم از بوی نورالله خود

شاه ترکستان به عشق زلف او

آمده هندوی نور الله خود

خوی نورالله ما خوئی خوش است

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۲

 

بیا ای نور چشم ما و خوش بنشین به جای خود

منور ساز مردم را و هم خلوتسرای خود

ز سلطانی این دنیا چه حاصل ای امیر من

چرا چون ما و جدّ ما نباشی پادشای خود

بیا و دردی ما را ز دست ما روان درکش

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۳

 

این که گوئی نعمت الله جان سپرد

جان سپرد و جان با ایمان سپرد

جان به جانان دل به دلبر داد و رفت

جان از این خوشتر دگر نتوان سپرد

در هوای گلستان عشق او

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۴

 

خواجهٔ غافل برفت و جان سپرد

بی خبر از معرفت چیزی نبرد

بود مخموری و مستی می فروخت

صاف می پنداشت می نوشید درد

شیشهٔ پندار می بودش به دست

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۵

 

هر که بد زیست عاقبت بد مُرد

نیک و بد هر چه کرد با خود برد

صاف درمان کجا خورد بی درد

دردمندی سزد که نوشد درد

هرچه خود رشته ای همان پوشی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۶

 

بود روزی خواجه ای سالار کرد

می کشیدی درد و می نوشید درد

کیسه های سیم و زر بر هم نهاد

عاقبت غیری ببرد و خواجه مرد

شیشه ای بودش پر از نقش و خیال

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۷

 

چون شراب صاف درمان است مارا دُرد درد

زان همی ریزم فرود آیم به روی دُرد درد

گرم می دارد مرا صوف و حریر عشق او

غم ندارم گر ندارم در هوای برد برد

من ز میدان بلایش رو نگردانم به تیغ

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۸

 

آن لحظه که جان در تتق غیب نهان بود

در دیدهٔ ما نقش خیال تو عیان بود

بودیم نشان کردهٔ عشق تو در آن حال

هر چند در آن حال نه نام و نه نشان بود

عشق تو خیالی است که ما زنده از آنیم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۹

 

یک دم بی می نمی توان بود

بی می خود حی نمی توان بود

بی عشق دمی نمی توان زیست

بی ساغر می نمی توان بود

ما سایه و عشق یار خورشید

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۰

 

نقش غیری محال خواهد بود

چه محال و خیال خواهد بود

غیر او چون زوال می یابد

نبود چون زوال خواهد بود

او جمیل است و او محب جمال

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۱

 

گر یکی در هزار خواهد بود

که مرا یار غار خواهد بود

بحر و موج و حباب و جو آبند

چار ناچار چار خواهد بود

می ما نوش کن که نوشت باد

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۲

 

خواجه آنجا فقیر خواهد بود

بنده آنجا امیر خواهد بود

پادشاه حقیقت است انسان

عقل آنجا وزیر خواهد بود

در چنین قریه ای که ماهان است

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۳

 

جان مجنون فدای لیلی بود

در دل او هوای لیلی بود

خاطر دل شکستهٔ مجنون

مبتلای بلای لیلی بود

ذوق لیلی نبود بی مجنون

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۴

 

آفتاب مه نقابی رو نمود

تو نکو می بین که او نیکو نمود

ذره ها روشن شدند از آفتاب

نور او بنگر که مارا هو نمود

دیده ام آئینهٔ گیتی نما

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۵

 

این سعادت بین که ما را رو نمود

حضرت بی چون نگویم چو نمود

روشن است آئینهٔ گیتی نما

حسن روی او به ما نیکو نمود

در دو آئینه یکی پیدا شده

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۶

 

خوش خیالی به خواب رو بنمود

نقش نقاش را نکو بنمود

همه عالم جمیل پیدا شد

حضرت او جمال چو بنمود

جام گیتی نما پدید آورد

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 
 
۱
۳۳
۳۴
۳۵
۳۶
۳۷
۱۳۵