گنجور

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸

 

آن پریچهره که جور و ستم آئین دارد

چه خطا رفت که ابروش دگر چین دارد

نافه ی مشگ ز چین خیزد و آن ترک ختا

ای بسا چین که در آن طرّه ی مشگین دارد

دل غمگین مرا گرچه بتاراج ببرد

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

چو مطربان سحر آهنگ زیر و بام کنند

معاشران صبوحی هوای جام کنند

بیک کرشمه مکافات شیخ و شاب دهند

بنیم جرعه مراعات خاص و عام کنند

مرا بحلقه ی رندان درآورید مگر

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰

 

آخر از سوز دل شبهای من یاد آورید

همچو شمعم در میان انجمن یاد آورید

صبحدم در پای گل چون با حریفان می خورید

بلبلان را بر فراز نارون یاد آورید

در چمن چون مطرب از عشّاق بنوازد نوا

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱

 

بلبل دلشده از گل به چه رو باز آید

که دلش هر نفس از شوق به پرواز آید

آنک بگذشت و مرا در غم هجران بگذاشت

باز ناید و گر آید ز سر ناز آید

همدمی کو که برو عرضه کنم قصّه شوق

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲

 

دل مجروح مرا آگهی از جان دادند

جان غمگین مرا مژده ی جانان دادند

پیش خسرو سخن شکّر شیرین گفتند

بزلیخا خبر از یوسف کنعان دادند

آدم غمزده را بوی بهشت آوردند

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳

 

بمهر روی تو در آفتاب نتوان دید

ببوی زلف تو در مشک ناب نتوان دید

دو چشم مست تو دیشب بخواب می دیدم

ولی چه سود که آن جز بخواب نتوان دید

اگرچه آب رخت عین آتشست ولیک

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴

 

عجب دارم گر او حالم نداند

که مشک و بی زری پنهان نماند

یقینم کان صنم بر ناتوانان

اگر رحمت نماید می تواند

دلم ندهد که ندهم دل بدستش

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵

 

اگر دو چشم تو مست مدام خواهد بود

خروش و مستی ما بر دوام خواهد بود

ز جام باده ی عشقت خمار ممکن نیست

که شرب اهل مودّت مدام خواهد بود

گمان برند کسانی که خام طبعانند

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶

 

دل من زحمت جان برنتابد

که در ملکی دو سلطان برنتابد

گرش همچون سگان کو برانند

عنان از کوی جانان بر نتابد

کجا در خلوت وصلش بُود بار

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷

 

مرا وقتی نگاری خرگهی بود

که قدّش غیرت سرو سهی بود

نه از باغش مرا برگ جدایی

نه از سیبش مرا روی بهی بود

بشب روشن شدی راهم زرویش

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸

 

دیگرانرا عیش و شادی گرچه در صحرا بود

عیش ما هر جا که یار آنجا بُود آنجا بُود

هر دلی کز مهر آن مه روی دارد ذرّه یی

در گداز آید چو موم ار فی المثل خارا بود

سنبلت زانرو ببالا سر فرود آورده است

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹

 

دلم دیده از دوستان برنگیرد

که بلبل دل از بوستان برنگیرد

زمن سایه ئی ماند از مهر رویش

گر آن مه ز خور سایبان برنگیرد

ببازار او نقد دل چون فرستم

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰

 

این چه نامه ست که از کشور یار آوردند

وین چه نافه ست که از سوی تتار آوردند

مژده ی یوسف گمگشته بکنعان بردند

خبر یار سفر کرده بیار آوردند

دوستانرا زغم دوست امان بخشیدند

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱

 

وهم بسی رفت و مکانش ندید

فکر بسی گشت و نشانش ندید

هر که در افتاد بمیدان او

غرقه ی خون گشت و سنانش ندید

دیده ی نرگس بچمن عرعری

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲

 

مهره ی مهر چو از حقّه مینا بنمود

ماه من طلعت صبح از شب یلدا بنمود

گوشوار زرش از طرف بنا گوش چو سیم

گوئی از جرم قمر زهره ی زهرا بنمود

سرو را در چمن آواز قیامت بنشست

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳

 

ماه فرو رفت و آفتاب برآمد

شاهد سرمست من ز خواب برآمد

نرگس مستانه چون ز خواب برانگیخت

ولوله از جان شیخ و شاب برآمد

پیش جمالش زرشک ماه فروشد

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

چون صبا نکهت آن زلف پریشان آرد

دل پر درد مرا مژده ی درمان آرد

جان بشکرانه کنم پیشکش خدمت او

هر نسیمی که مرا مژده ی جانان آرد

چه تفاوت کند از نکهت انفاس نسیم

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵

 

چون برقع شبرنگ ز عارض بگشاید

از تیره شبم صبح درخشان بنماید

از بس دل سرگشته که بربود در آفاق

امروز دلی نیست که دیگر برباید

زین بیش مپای ای مه بی مهر کزین بیش

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۶

 

عجب از قافله دارم که بدر می نشود

تا زخون دل من مرحله تر می نشود

خاطرم در پی او می رود از هر طرفی

گرچه از خاطر من هیچ بدر می نشود

آنچنان در دل و چشمم متصور شده است

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷

 

این دلبران که پرده برخ در کشیده اند

هر یک بغمزه پرده ی خلقی دریده اند

از شیر و سلسبیل مگر در جوار قدس

اندر کنار رحمت حق پروریده اند

یا طوطیان روضه ی خلدند گوئیا

[...]

خواجوی کرمانی
 
 
۱
۲۲
۲۳
۲۴
۲۵
۲۶
۹۲