خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۱
بشنو ای پیر پند خاقانی
خاک توست این جوان علم طلب
جان علم است فقر و علم تن است
علم جان جوی و جان علم طلب
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۲ - در هجو شهر زوری
سیزده جنس نهاده است نبی
که همه مسخ شدند و همه هست
ز آن یکی خرس که بد خنثی طبع
دیگری پیل که شد فسق پرست
من خری دیدم کو مسخ نبود
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۳
چون ز یاران رفته یاد آرم
آه و واحسرتا علی من مات
چون ز عمر گذشته یاد آرم
آه و واغصتا علی مافات
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۴
خوش سواری است عمر خاقانی
صیدگه دهر و بارگیر اوقات
پیش کان زین خود ز پشت حیات
بفکند نفل صید نعل کن حسنات
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۵
زندگانی چو مال میراث است
که نبینی بقاش جز به زکات
پس ز طاعت بده زکاتش از آنک
به زکات است مال را برکات
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۶ - در مرثیهٔ وحید الدین عموی خود
کو آنکه نقد او به ترازوی هفت چرخ
شش دانگ بود راست بهر کفهای که سخت
در بیع گاه دهر به بادی بداد عمر
در قمرهٔ زمانه به خاکی بباخت بخت
جوزا گریست خون که عطارد ببست نطق
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۷
دروغ است آنکه گوید این که در سنگ
فروغ خور عقیق اندر یمن ساخت
دل او هست سنگین پس چه معنی
که عشق او عقیق از اشک من ساخت
من از دل آزمائی دست شستم
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۸ - در مدح جمال الانام حسام الدین
دوش آن زمان که چشمهٔ زراب آسمان
سیمابوار زین سوی چاه زمین گریخت
مه را گرفته دیدم گفتم ز تیغ میر
جرم فلک پس سپر آهنین گریخت
لرزان ستارگان ز حسام حسام دین
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۹ - در بیان دوستی و دشمنی خلق
دوست دشمن گشت و دشمن دوست شد خاقانیا
آن زمان کاقبال بیادبار بینی بر درت
تا تو دولت داری آن کت دوستتر دشمنتر است
ز آن که نتواند که بیند شاهدِ خود در برت
پس چو دولت روی برتابد تو را از هر که هست
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۰ - در مدح جلال الدین الخزاری
گفتم ای دل بهر دربان جلال
نعل اسب از تاج دانائی فرست
دل جوابم داد کز نعل پیاش
تاج هفت اجرام بالائی فرست
نکتهٔ او دانه و ارواح است مرغ
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۱ - در نکوهش حسودان
خاقانیا ز دلسبکی سرگران مباش
کاو هرکه زادهٔ سخن توست، خصم توست
گرچه دلت شکست ز مشتی شکستهنام
بر خویشتن شکستهدلی چون کنی درست؟
چون منصفی نیابی، چه معرفت چه جهل
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۲
خاقانیا چه مژده دهی کز سواد ملک
یک باره فتنهٔ دو هوائی فرو نشست
آن را که کردگار برآورد، شد بلند
و آن را که روزگار فرود برد گشت پست
گفتند خسته گشت فریدون و جان سپرد
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۳
نه همت من به پایه راضی است
نه پایه سزای همتم هست
یارب چو ز همت و ز پایه
نگشاید کار و نگذرد دست
یا پایه چو همتم برافراز
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۴ - در هجو خواجه اسعد
خواجه اسعد چو می خورد پیوست
طرفه شکلی شود چو گردد مست
پارسا روی هست لیکن نیست
قلتبان شکل نیست لیکن هست
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۵
گیرم که دل درست ما نیست
آخر نام درست ما هست
خاقانی را اگر سفیهی
هنگام جدل زبان فروبست
این هم ز عجایب خواص است
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۶
حوری از کوفه به کوری ز عجم
دم همی داد و حریفی میجست
گفتم ای کور دم حور مخور
کو حریف تو به بوی زر توست
هان و هان تا ز خری دم نخوری
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۷
چار چیز است خوش آمد دل خاقانی را
گر کریمی و معاشر مده این چار ز دست
مال پاشیدن و پوشیدن اسرار کسان
باده نوشیدن و بوسیدن معشوقهٔ مست
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۸
دوستکانی داد شاهم جام دریا شکل و من
خوردم آن جام و شکوفه کردم و رفتم ز دست
هر که در دریا رود گر قی کند عذرش نهند
آنکه دریا شد در او گر قی کند معذور است
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۹
به خدائی که در ره عدلش
بندگان را هزار آفتهاست
که مرا بیلقای خدمت او
زندگانی کثیف و نازیباست
که به دل پیش خدمتم دایم
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۰
زین اشارت که کرد خاقانی
سرفراز است بلکه تاجوَر است
پشت خم راست دل به خدمت تو
همچو نون و القلم همه کمر است
بختم از سرنگونیِ قلمش
[...]