گنجور

 
شاطر عباس صبوحی

در خم زلف تو، پابند جنون شد دل من

بی‌خبر از دو جهان غرقه به خون شد دل من

چونکه با رشتهٔ گیسوی تو پیوندی داشت

مو به مو بسته به زنجیر جنون شد دل من

اینهمه فتنه مگر زیر سر چشم تو بود

که گرفتار دو صد سحر و فسون شد دل من؟

آنچه گفتم به دل از روی نصیحت، نشنید

عاقبت عشق تو ورزید و زبون شد دل من

بعد مرگ من اگر بر سر خاکم گذری

دهمت شرح، که از دست تو، چون شد دل من

سالها سخت تر از کوه گران بود ولیک

در سر عشق تو بی صبر و سکون شد دل من

نقطهٔ خال تو تا دید به پرگار وجود

یکسر از دایرهٔ عقل، برون شد دل من

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode