گنجور

 
شاطر عباس صبوحی

پیوسته من از شوق لب لعل تو مستم

زین ذوق که دارم خبرم نیست که هستم

در بادیهٔ عشق تو تا پای نهادم

یکباره بشد دین و دل و عقل ز دستم

از بس که نظر بر گُل رخسار تو دارم

شد شهره بهر شهر که خورشید پرستم

تو مهر ز من ای بت عیّار بریدی

من دل به خَم طرّه طرّار تو بستم

مُطرب تو بزن ساز نوایی به درستی

ساقی تو بده باده که من توبه شکستم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode