گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
شهریار

ز دریچه های چشمم نظری به ماه داری

چه بلند بختی ای دل که به دوست راه داری

به شب سیاه عاشق چکند پری که شمعی است

تو فروغ ماه من شو که فروغ ماه داری

بگشای روی زیبا ز گناه آن میندیش

به خدا که کافرم من تو اگر گناه داری

من از آن سیاه دارم به غم تو روز روشن

که تو ماهی و تعلق به شب سیاه داری

تو اگر به هر نگاهی ببری هزارها دل

نرسد بدان نگارا که دلی نگاهداری

نفس علیل پیران تب لازم آورد، هان

تو چه لازم این جوانی به تبی تباه داری

تو که چون منیژه گیسو بُوَدَت کمند رستم

ز چه ماه من چو بیژن خود اسیر چاه داری

تو به هر گدا میامیز و شکوهِ حُسن مشکن

که لیاقتِ تشرّف به حضور شاه داری

برو و به دلبری کو ملکه است در وجاهت

بگذر که ماه رویش به محاق آه داری

دگران روند تنها به مثل به قاضی اما

تو اگر به حسن دعوی بکنی گواه داری

به چمن گلی که خواهد به تو ماند از وجاهت

تو اگر بخواهی ای گل کمش از گیاه داری

دگران به نرد عشقت به هوای بوسه تازند

تو چرا هوای بازی سر دل‌بخواه داری

به سر تو شهریارا گذرد قیامت و باز

چه قیامتست حالی که تو گاه گاه داری

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode