گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

هر کس که هوای ما ندارد

گویا خبر از خدا ندارد

آنکس که نخورد دُردی درد

بی درد بُود دوا ندارد

هر چند که شاه ذوق دارد

ذوقی چو من گدا ندارد

در بحر محیط عشق غرقیم

جز ما خبری ز ما ندارد

مائیم و نوای بینوائی

بلبل به از این نوا ندارد

نابینا خود خدا نبیند

چون جام جهان نما ندارد

عشقست که عاشقست و معشوق

باشد همه جا و جا ندارد

جان است از آن بما نیاید

عمر است از آن وفا ندارد

سید مست است و جام بر دست

دست از می و جام واندارد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode