گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

فعل عالم ظل فعل الله بود

این کسی داند که او آگه بود

مظهر افعال او باشد همه

خود گدائی گیر و خواهی شه بود

نور می یابد قمر از آفتاب

گرچه ظاهر نور، نور مه بود

مرد دانا سر نپیچد زین سخن

غیر نادانی که او گمره بود

کی شود مایل به سلطانی مصر

هر که او با یوسفی در چه بود

خاک پایش توتیای چشم ماست

رند سرمستی کز آن درگه بود

هر چه بینی نعمت الله بود

نعمت الله در همه عالم یکی است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode