گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

عشق را خود قرار پیدا نیست

دو نفس حضرتش به یک جا نیست

همچو دریا مدام در موج است

این چنین بحر هیچ دریا نیست

عین عشقیم لاجرم شب و روز

صبر و آرام در دل ما نیست

نور چشم است و در نظر پیداست

دیده ای کان ندید بینا نیست

بیقراری عشق شورانگیز

در غم هست و نیست گویا نیست

عشق را هم ز عشق باید جست

خبر از حال او جز او را نیست

ذوق سید ز نعمت الله جو

وصف او حد گفتن ما نیست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode