گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

در هر چه نظر کردیم نقشی ز خیال اوست

در آینهٔ عالم تمثال جمال اوست

گر آب حیات ماست در چشمهٔ حیوان است

می نوش که نوشت باد ، کان عین زلال اوست

هر ذره که می بینی خورشید در او پیداست

ناقص نبود حاشا کامل به کمال اوست

با ذات غنی او عالم همه درویشند

سلطان و گدا یکسان ، جائی که جلال اوست

دل رفت سوی دریا ما در پی دل رفتیم

از عقل مجو ما را بیرون ز خیال اوست

این مجلس رندان است ما عاشق سرمستیم

مخمور نمی گنجد اینجا چه مجال اوست

گر ساقی سرمستان جامی دهدت بستان

زیرا که می سید از کسب حلال اوست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode