گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

آفتاب خوشی هویدا گشت

شب نهان شد چو روز پیدا گشت

چشم ما قطره قطره آب بریخت

جو به جو شد روان و دریا گشت

در هزار آینه یکی بنمود

یک مسمی هزار اسما گشت

غیر دلبر نیافت این دل ما

گرچه در جستجو به هرجا گشت

در خرابات می کند دستان

هرکه در عشق بی سر و پا گشت

او که عالم مسخر او بود

خود بیامد مسخر ما گشت

رند مستی نیافت همچون ما

طالب ارچه به زیر و بالا گشت

عقل می گشت گرد میخانه

دید مستی ما ز در واگشت

نعمت الله چون ظهوری کرد

صورت و معنئی مهیا گشت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode