گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

هر که آمد سوی ما با ما نشست

خوش خوشی با ما درین دریا نشست

از سر هر دو جهان برخاست خوش

بر در یکتای بی همتا نشست

عقل مسکین زیر دست عشق شد

عشق مستولی است بر بالا نشست

هر که چون ما همنشینی را نیافت

کی تواند همچو ما تنها نشست

هر که سر در پای خم می نهاد

جاودان افتاد و شد از پا نشست

گردکی گردد به گرد دامنش

رند دریا دل که او با ما نشست

نعمت الله مجلسی آراسته

در خرابات مغان آنجا نشست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode