گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

تا نقش خیال تو نگاریم به دیده

کاری به جز این کار نداریم به دیده

از دیدهٔ ما آب روانست به هر سو

از ما بطلب آب بباریم به دیده

غیر تو اگر در نظر ما بنماید

غیرت نگذارد که در آیم به دیده

هر شب به خیالی که به ما روی نمائی

تا روز ستاره بشماریم به دیده

در دیده پدید است نظر کن که توان دید

نقشی و نگاری که نگاریم به دیده

بر خاک درت کاشته شد تخم محبت

امید که ما آب بیاریم به دیده

جان در تن سید تو نهادی به امانت

گر حکم کنی هان بسپاریم به دیده

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode