گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

ماه ما از در در آمد نیمشب

آفتاب ما برآمد نیمشب

بخت ما بیدار شد در نیمروز

عمر رفته بر سر آمد نیمشب

بس که آب دیده ام در خاک ریخت

سرو نازم در بر آمد نیمشب

وصل او در روز خوش باشد ولی

بی رقیبان خوشتر آمد نیمشب

روز تا شب در تمنا بود دل

ناگهانی دلبر آمد نیمشب

خلوت جانم چو شب تاریک بود

روشنی او در آمد نیمشب

نعمت الله را درخت دولتش

از سعادت در بَر آمد نیمشب

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode