گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

نیم شب خوش آفتابی دیده ام

آفتابی مه نقابی دیده ام

دیده ام روشن به نور روی اوست

تا نپنداری که خوابی دیده ام

در رخ هر ذره ای کردم نظر

از همه رو آفتابی دیده ام

آن چنان آب حیاتی یافتم

لاجرم در دیده آبی دیده ام

بی وجود حضرت او کاینات

در عدم شکل سرابی دیده ام

مدتی شد تا نمی بینم حجاب

زان که این دیده حجابی دیده ام

نعمت الله را اگر یابی بگو

عاشق و مست و خرابی دیده ام

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode