گنجور

 
سیف فرغانی

ای قوم درین عزا بگریید

بر کشتهٔ کربلا بگریید

با این دل مرده خنده تا چند

امروز درین عزا بگریید

فرزند رسول را بکشتند

از بهر خدای را بگریید

از خون جگر سرشک سازید

بهر دل مصطفی بگریید

وز معدن دل باشک چون در

بر گوهر مرتضا بگریید

با نعمت عافیت بصد چشم

بر اهل چنین بلا بگریید

دل خستهٔ ماتم حسینید

ای خسته دلان هلا بگریید

در ماتم او خمش مباشید

یا نعره زنید یا بگریید

تا روح که متصل بجسم است

از تن نشود جدا بگریید

در گریه سخن نکو نیاید

من می گویم شما بگریید

بر دنیی کم بقا بخندید

بر عالم پر عنا بگریید

بسیار درو نمی توان بود

بر اندکی بقا بگریید

بر جور و جفای آن جماعت

یکدم ز سر صفا بگریید

اشک از پی چیست تا بریزید

چشم از پی چیست تا بگریید

در گریه بصد زبان بنالید

در پرده بصد نوا بگریید

تا شسته شود کدورت از دل

یکدم ز سر صفا بگریید

نسیان گنه صواب نبود

کردید بسی خطا بگریید

وز بهر نزول غیث رحمت

چون ابر گه دعا بگریید

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode