گنجور

 
سیف فرغانی

این اتفاق طرفه بین کاندر فتد

چون من گدایی با چو تو شهزاده‌ای

کی کفؤ باشد ماه را استاره‌ای

چون مثل باشد لعل را بی‌جاده‌ای

مپسند کز کمتر غلامی کم بود

در بندگی تو چو من آزاده‌ای

انصاف ده تا چون شکیبایی کند

بی‌چون تو دلبر همچو من دلداده‌ای

نگرفت نقش دیگری تا نقش خود

بنشاندی در طبع چون من ساده‌ای

ای خورده روح از جام عشقت باده‌ای

می‌کن نظر در کار کارافتاده‌ای

مخمور کرده عقل هشیار مرا

چشمت که مستی می‌کند بی‌باده‌ای

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode