عاشقم زنده دلی را که تو جانش باشی
قوت دل دهی و قوت روانش باشی
هر کرا چشم دل از عشق تو بینایی یافت
دائم اندر نظر دیده جانش باشی
قرص خور نان خوهد ازسفره آنکس همه روز
که تو چون شمع شبی بر سر خوانش باشی
همه عالم بارادت نگرانش باشند
گر تو یکدم بعنایت نگرانش باشی
ای دل خام اگر چون من سودا پخته
طمعت هست که از سوختگانش باشی
دوست جانم بغم عشق خود آگنده خوهد
نه چنین جسم که پرورده بنانش باشی
دوست را گرچه لبی همچو شکر شیرینست
تو نه ای لایق آن کز مگسانش باشی
سگ این کوی شدن مرتبه شیرانست
اینت بس نیست که در کوی سگانش باشی
کیسه از سیم تهی دار و کنارش پر زر
تا بساعد کمر موی میانش باشی
در ازل هرچه شد وتا بابد هرچه شود
بنده تقریر کند گرتو زبانش باشی
سیف فرغانی آفاق بگیرد گرتو
بمدد قوت بازوی توانش باشی
سعدی زنده دل از بهر تو حق بود که گفت
(هرگز آن دل بنمیرد که تو جانش باشی)
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هرگز آن دل بنمیرد که تو جانش باشی
نیکبخت آن که تو در هر دو جهانش باشی
غم و اندیشه در آن دایره هرگز نرود
به حقیقت که تو چون نقطه میانش باشی
هرگزش باد صبا برگ پریشان نکند
[...]
نکشد ناز مسیح آن که تو جانش باشی
در عنان گیری عمر گذرانش باشی
یارب آن چشم که باشد که تو با این همه شرم
محرم راز نگههای نهانش باشی
حال دهشت زدهای خوش که دم عرض سخن
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.