گنجور

 
سیف فرغانی

ای نکو رو مشو از اهل نظر پوشیده

آشکارا شو ودر ما منگر پوشیده

ای که در جلوه گه حسن تو چون طاوسی

دیگران پای سیاهند بپر پوشیده

سالها از پس هرپرده بچشمی کور است

دل همی دید ترا ای زنظر پوشیده

سکه داران ملاحت همه اندر بازار

آشکارند چو سیم وتو چو زر پوشیده

بیتکی گفته ام و لایق اوصاف تو نیست

کندر آن لحظه مرا بودبصر پوشیده

ای زتو نطق دهانی بسخن کرده عیان

وی زتو لطف میانی بکمر پوشیده

با چنین نقش که ماراست زتو بردیوار

از پس پرده نمانیم چودر پوشیده

حال فرهادکه همکاسه بود خسرو را

نیست چون قصه شیرین و شکر پوشیده

جای آنستکه تا روز ظفر بر وصلت

هرشبی ناله کنم تا بسحر پوشیده

آتشم تیز مکن ورنه دهانم بگشا

چند چون دیک کنم ناله سرپوشیده

سیف فرغانی اگر عشق نهان می ورزید

صدفی بود که می داشت گهر پوشیده

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode