گنجور

 
سیف فرغانی

ز روی پرده برافگن که خلق را عیدست

هلال ابروی تو همچو غره شوال

محیط لطف چو دریا مدام در موج است

میان دایره روی تو ز نقطه خال

رخ تو بر طبق روی تو بدان ماند

که بر رخ گل سرخست روی لاله آل

ز نور چهره تو پرتوی مه و خورشید

ز قوس ابروی تو گوشه یی کمان هلال

بپیش تست مکدر چو سیل و تیره چو زنگ

بروشنی اگر آیینه باشد آب زلال

ز خرقها بدر آیند چون کند تأثیر

شراب عشق تو در صوفیان صاحب حال

بوصف آن دهن و لب کجا بود قدرت

مرا که لکنت عجزست در زبان مقال

گدای کوی توام کی بود چو من درویش

بنزد چون تو توانگر عزیز همچون مال

ز شاخ بید کجا باد زن کند سلطان

وگرچه مروحه گردان ترک اوست شمال

چو کوزه ز آب وصالت دهان من پر کن

بقطره یی دو که لب خشک مانده ام چو سفال

رخ تو دید و بنالید سیف فرغانی

چو گل شکفت مگو عندلیب را که منال

بیا که در شب هجران تو بسی دیدیم

«جزای آنکه نگفتیم شکر روز وصال »

هلال حسن بعهد رخ تو یافت کمال

که هم جمال جهانی و هم جهان جمال

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode