کسی کو غم عشق جانان نداشت
چو زنده نفس می زد و جان نداشت
گدای توام ای توانگر بحسن
چنین مملکت هیچ سلطان نداشت
تویی آن شفایی که بیمار دل
بجز درد تو هیچ درمان نداشت
دلی را که اندوه تو جمع کرد
غم هر دو کونش پریشان نداشت
از آن مشتغل شد بشیرین خود
که خسرو چو تو شکرستان نداشت
بملک ارسکندر بود مفلس است
که همچون خضر آب حیوان نداشت
بخارست جانی که عاشق نشد
دخانست ابری که باران نداشت
غم عشق خور سیف اگر زنده ای
هر آنکس که این غم نخورد آن نداشت
مرو بی محبت که مفتی عشق
چنین مؤمنی را مسلمان نداشت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
حزین، از جهان دژم، خاطرم
سر و برگ یک موی سامان نداشت
ببین نارسا طالع چاک را
که از تنگی عیش، میدان نداشت
گریبان اگر بود، دامن نبود
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.