گنجور

 
۶۶۱

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » آیینه سکندری » بخش ۱ - ساقی نامه

 

... کشم آتش غم بدان آب خوش

بیا مطرب آن چفته کز یک فغان

کند زاهدان را به کوی مغان ...

امیرخسرو دهلوی
 
۶۶۲

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » آیینه سکندری » بخش ۲ - در مدح شمس السلاطین علاء الدنیا و الدین

 

... که هرکش هنر بیش روزی کم است

مرا صد فغان زین هنرهای خام

که نزد خرد هست عیبش تمام ...

امیرخسرو دهلوی
 
۶۶۳

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » آیینه سکندری » بخش ۳

 

... دل ما چگونه است پهلوی شان

فغان زان حریفان صحبت گسل

که یک ره ز ما بر گرفتند دل ...

امیرخسرو دهلوی
 
۶۶۴

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » هشت بهشت » بخش ۱ - آغاز کتاب و منتخب یکی از داستان‌های هشت بهشت

 

... چنگ در زد سبک بدامنشان

زان نفیر و فغان کزو برخاست

گرد گشتند خلق از چپ و راست ...

امیرخسرو دهلوی
 
۶۶۵

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

... که در کشد قلم این نقش بی نشان مرا

فغان من ز کجا بشنود به گوش آن شوخ

که خود نمی شنود گوش من فغان مرا

پرید جانب او مرغ روح و با من گفت ...

امیرخسرو دهلوی
 
۶۶۶

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷

 

... سوزم و بر نیاورم پیش وی آه و ناله را

تا چو سگان فغان کنند از رخش اهل نه فلک

ساخت مه چهارده آن بت هجده ساله را ...

امیرخسرو دهلوی
 
۶۶۷

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

... خار است بی رخسار تو در دیده گلزارها

شد پوستم بر استخوان چون چنگ خشک و از فغان

رگها نگر اینک بر آن افتاده همچون تارها ...

... از دیده اشک من روان آن سرو دلجوی کسان

خسرو چو بلبل در فغان او همنشین با خارها

امیرخسرو دهلوی
 
۶۶۸

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲

 

در هجر توام کار به جز آه و فغان نیست

در پیش توام دان که زبانم به دهان نیست ...

امیرخسرو دهلوی
 
۶۶۹

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱

 

... سخن را با دهانت کامرانیست

فغان من به گوش خویش بشنو

که بزمت را نوای خسروانیست

امیرخسرو دهلوی
 
۶۷۰

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰

 

... او مرکب ناز راند و از خلق

هر سوی فغان زار برخاست

او پیش شکار مست بگذشت ...

امیرخسرو دهلوی
 
۶۷۱

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸

 

... یک به یک گفتیم و او را ذره ای زان غم نداشت

دی برون رفتم فغانها کردم و بگریستم

بود او در خواب مستی و غم عالم نداشت ...

امیرخسرو دهلوی
 
۶۷۲

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۳

 

... رحم کن بر خسرو ار بشنیده ای

کز فغانش عالمی در غلغل است

امیرخسرو دهلوی
 
۶۷۳

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۲

 

درد سر دوستان آه و فغان من است

کاهش جان طبیب درد نهان من است ...

امیرخسرو دهلوی
 
۶۷۴

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۵

 

خوش بود آن بیدلی کز غم امانیش نیست

مرده بود آن دلی کاه و فغانیش نیست

بهر خدا ای جوان تا بتوانی مدار ...

... کش اگر از یار امان از غم امانیش نیست

سینه که بیدل بماند آه و فغانیش هست

دل که ز هجران بسوخت نام و نشانیش نیست ...

امیرخسرو دهلوی
 
۶۷۵

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۱

 

... شب ناله ام شنید و بپرسید از رقیب

من شب نخفته ام همه شب این فغان کیست

خون می رود ز دیده و جان می رود ز تن ...

امیرخسرو دهلوی
 
۶۷۶

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۰

 

ز بس که گوش جهانی پر از فغان من است

به شهر بر سر هر کوی داستان من است ...

امیرخسرو دهلوی
 
۶۷۷

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۳

 

... در دل او نکرد کار ار چه

سنگ از افغان من فغان برداشت

چشم او هیچ کم نخواهد شد ...

امیرخسرو دهلوی
 
۶۷۸

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۰

 

ز من در هجر او هردم فغان زار می آید

خوش آن چشمی که آن هردم بر آن رخسار می آید ...

... نمی دانی که آخر بر دلم این بار می آید

سحرگاهان شنید افغان من همسایه گفت این سو

که خواهد بود یارب کاین فغان زار می آید

کجایی ای که طعن بیدلان کردی کنون دل را ...

امیرخسرو دهلوی
 
۶۷۹

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۷

 

... بنال ای بلبل مسکین که آن صیاد می آید

فرو خوردن نمی آرم فغان زار خود پیشش

که سگ چون دزد را دریافت در فریاد می آید ...

امیرخسرو دهلوی
 
۶۸۰

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۹

 

... به همراهی او اشک روان من برون آید

فغان من برون آید چو گیرم نام او ترسم

که ناگه جان من هم با فغان من برون آید

چو در محشر بهم آرند خاک هر کس از هر جا ...

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۳۲
۳۳
۳۴
۳۵
۳۶
۱۸۰