امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » آیینه سکندری » بخش ۱ - ساقی نامه
... کشم آتش غم بدان آب خوش
بیا مطرب آن چفته کز یک فغان
کند زاهدان را به کوی مغان ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » آیینه سکندری » بخش ۲ - در مدح شمس السلاطین علاء الدنیا و الدین
... که هرکش هنر بیش روزی کم است
مرا صد فغان زین هنرهای خام
که نزد خرد هست عیبش تمام ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » آیینه سکندری » بخش ۳
... دل ما چگونه است پهلوی شان
فغان زان حریفان صحبت گسل
که یک ره ز ما بر گرفتند دل ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » هشت بهشت » بخش ۱ - آغاز کتاب و منتخب یکی از داستانهای هشت بهشت
... چنگ در زد سبک بدامنشان
زان نفیر و فغان کزو برخاست
گرد گشتند خلق از چپ و راست ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸
... که در کشد قلم این نقش بی نشان مرا
فغان من ز کجا بشنود به گوش آن شوخ
که خود نمی شنود گوش من فغان مرا
پرید جانب او مرغ روح و با من گفت ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷
... سوزم و بر نیاورم پیش وی آه و ناله را
تا چو سگان فغان کنند از رخش اهل نه فلک
ساخت مه چهارده آن بت هجده ساله را ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳
... خار است بی رخسار تو در دیده گلزارها
شد پوستم بر استخوان چون چنگ خشک و از فغان
رگها نگر اینک بر آن افتاده همچون تارها ...
... از دیده اشک من روان آن سرو دلجوی کسان
خسرو چو بلبل در فغان او همنشین با خارها
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲
در هجر توام کار به جز آه و فغان نیست
در پیش توام دان که زبانم به دهان نیست ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱
... سخن را با دهانت کامرانیست
فغان من به گوش خویش بشنو
که بزمت را نوای خسروانیست
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰
... او مرکب ناز راند و از خلق
هر سوی فغان زار برخاست
او پیش شکار مست بگذشت ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸
... یک به یک گفتیم و او را ذره ای زان غم نداشت
دی برون رفتم فغانها کردم و بگریستم
بود او در خواب مستی و غم عالم نداشت ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۳
... رحم کن بر خسرو ار بشنیده ای
کز فغانش عالمی در غلغل است
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۲
درد سر دوستان آه و فغان من است
کاهش جان طبیب درد نهان من است ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۵
خوش بود آن بیدلی کز غم امانیش نیست
مرده بود آن دلی کاه و فغانیش نیست
بهر خدا ای جوان تا بتوانی مدار ...
... کش اگر از یار امان از غم امانیش نیست
سینه که بیدل بماند آه و فغانیش هست
دل که ز هجران بسوخت نام و نشانیش نیست ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۱
... شب ناله ام شنید و بپرسید از رقیب
من شب نخفته ام همه شب این فغان کیست
خون می رود ز دیده و جان می رود ز تن ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۰
ز بس که گوش جهانی پر از فغان من است
به شهر بر سر هر کوی داستان من است ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۳
... در دل او نکرد کار ار چه
سنگ از افغان من فغان برداشت
چشم او هیچ کم نخواهد شد ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۰
ز من در هجر او هردم فغان زار می آید
خوش آن چشمی که آن هردم بر آن رخسار می آید ...
... نمی دانی که آخر بر دلم این بار می آید
سحرگاهان شنید افغان من همسایه گفت این سو
که خواهد بود یارب کاین فغان زار می آید
کجایی ای که طعن بیدلان کردی کنون دل را ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۷
... بنال ای بلبل مسکین که آن صیاد می آید
فرو خوردن نمی آرم فغان زار خود پیشش
که سگ چون دزد را دریافت در فریاد می آید ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۹
... به همراهی او اشک روان من برون آید
فغان من برون آید چو گیرم نام او ترسم
که ناگه جان من هم با فغان من برون آید
چو در محشر بهم آرند خاک هر کس از هر جا ...