حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۸
... که بر ستارۀ بام است چشم بیدارم
فغان ز دست ملامت گران نا هموار
که سر ز خجلت این در کشیده هم وارم ...
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۹
فغان از مردم چشمم که بیرون می دهد رازم
نمی یارم به کس دیدن چو این دیده ست غمازم ...
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۲
... ز دست اگر برود اختیار می ترسم
فغان ز دل که نصیحت در او نمی گیرد
ز تنگنای دل بی قرار می ترسم ...
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۴
... به روز و شب به دل و جان مقیم کوی توام
همین که روی نمودی به من فغان برخاست
ز بند بندم و در بند بند موی توام ...
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۵۶
... دلم ز دیده شود مبتلا و جان از دل
فغان ز دیده و آه از دل ای مسلمانان
حسد برند که پیوسته عاشقی چه کنم ...
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۸
... مرا مگوی که بستان خوش است و بلبل مست
خموش باز نمی باشد از فغان کردن
غنیمت است تو باری برو که خاطر ما ...
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴۴
... قیامت می کند حسنت تعالی الله زهی فتنه
فغان برخاست از مردم به هر محفل که بنشستی
قبول دوستی کردی وداع وایه ی خود کن ...
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶۷
... روان کردی قیامت در رکابش
فغان در امت خاتم فکندی
شهادت را میان نفی و اثبات ...
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱۵
... در ملک به هر شهر در افکنده خروشی
در شهر به هر کوچه در افکنده فغانی
گر پرده بر اندازد و طلعت بنماید ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳۰ - (وداع پدر و پسر )
... وآمد و شد را زمیان راه بست
جامه به فریاد و فغان می درید
جامه رها کن تو که جان می درید
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۴۰ - در صفت باران موسمی هند
... هم به تواضع به نشیبش میل
زود ز مستی به فغان آمده
دور خرابی به کران آمده ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۸۱ - صفت آرایش شهر و کشور، چون عروس، از برای تزویج شاه و شاهزادهٔ بی جفت، خضرخان، زادت خضره راسه، و شاهت وجه العدو بباسه!
... چو دف در پارسی میزان هر ضرب
کشیده تنبک هندی فغانی
شده تنبک زنش چون ترجمانی ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۸۹ - بخشیدن برکت و یمن، فرزند یمینالدین مبارک را، ازین پند نامه میمون، تا در نقش این پند فرو شود، و از بند نفس بیرون آید!
... مشو رنجه گرت بر سر نهد پای
فغان زان سیل کاندم کاندر آید
ز پلوان بگذرد بر پل بر آید ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مطلعالانوار » بخش ۵ - عشق
... منت بر دیده نه و در پذیر
چون تو فغان از سر خاری کنی
به که جز از عشق شماری کنی ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۳۳ - گفتگوی خسرو و شیرین
... که از آه ایمنست آیینه ماه
حذر کن زین فغان آتش آلود
که دیوارت سیه گردد بدین دود ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مجنون و لیلی » بخش ۱۰ - آغاز سلسله جنبانیدن مجنون و لیلی
... او شسته ز جان خویشتن دست
این کام خود از فغان خود دوخت
او سینه خود ز آه خود سوخت ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مجنون و لیلی » بخش ۱۹ - جواب نبشتن مجنون مرفوع القلم، از سیاهی آب ناک دیده، جراحت نامه لیلی را، و ریشهای سربسته از نوک قلم خاریدن، و خون سوخته بر ورق چکانیدن، و دهانه جراحت را به کاغذ لیلی بستن
... ور سنگ طلب کنی ندارم
تو فارغ و دل بسی فغان زد
بر ماه طپانچه چون توان زد ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مجنون و لیلی » بخش ۲۵ - حاضر شدن مجنون غایب، در غیبت لیلی، و به حضور خیال، از خیال به حضور باز آمدن، و سرود حسرت گفتن، و دست بر دست زدن
... می کند به صد شکنجه جانی
می زد به هزار غم فغانی
نی مرده نه زنده بود تا روز ...
... خون از ره دیده میدویدش
لختی چو ز بی دلی فغان کرد
آهنگ نشید عاشقان کرد ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مجنون و لیلی » بخش ۲۹ - خبر یافتن مجنون دردمند، از بیماری لیلی، و از حلقهٔ سگان بیابان زنجیر گسستن، و به حلقه زدن در لیلی آمدن، و از پیش جنازهٔ لیلی را در حلقهٔ رحیل دیدن، و نثار شاهانه از دیده ریختن، و به موافقت محفه عروس، سوی شبستان لحد، بر عزم خلوت صحیحه روان شدن
... آهی ز جگر چنان برآورد
کاختر ز دمش فغان برآورد
خویشان بهم آمدند دل تنگ ...
... بردند برون جنازه ماه
برخاست فغان ز کوچه و راه
عاشق که نظاره ای چنان دید ...