گنجور

 
۶۴۱

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۸

 

... که بر ستارۀ بام است چشم بیدارم

فغان ز دست ملامت گران نا هموار

که سر ز خجلت این در کشیده هم وارم ...

حکیم نزاری
 
۶۴۲

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۳

 

... ز یار هیچ شکایت نمی کنم نی نی

فغان ز بخت نزاری زار می دارم

حکیم نزاری
 
۶۴۳

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۹

 

فغان از مردم چشمم که بیرون می دهد رازم

نمی یارم به کس دیدن چو این دیده ست غمازم ...

حکیم نزاری
 
۶۴۴

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۲

 

... ز دست اگر برود اختیار می ترسم

فغان ز دل که نصیحت در او نمی گیرد

ز تنگنای دل بی قرار می ترسم ...

حکیم نزاری
 
۶۴۵

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۴

 

... به روز و شب به دل و جان مقیم کوی توام

همین که روی نمودی به من فغان برخاست

ز بند بندم و در بند بند موی توام ...

حکیم نزاری
 
۶۴۶

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۵۶

 

... دلم ز دیده شود مبتلا و جان از دل

فغان ز دیده و آه از دل ای مسلمانان

حسد برند که پیوسته عاشقی چه کنم ...

حکیم نزاری
 
۶۴۷

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۸

 

... مرا مگوی که بستان خوش است و بلبل مست

خموش باز نمی باشد از فغان کردن

غنیمت است تو باری برو که خاطر ما ...

حکیم نزاری
 
۶۴۸

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴۴

 

... قیامت می کند حسنت تعالی الله زهی فتنه

فغان برخاست از مردم به هر محفل که بنشستی

قبول دوستی کردی وداع وایه ی خود کن ...

حکیم نزاری
 
۶۴۹

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶۷

 

... روان کردی قیامت در رکابش

فغان در امت خاتم فکندی

شهادت را میان نفی و اثبات ...

حکیم نزاری
 
۶۵۰

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱۵

 

... در ملک به هر شهر در افکنده خروشی

در شهر به هر کوچه در افکنده فغانی

گر پرده بر اندازد و طلعت بنماید ...

حکیم نزاری
 
۶۵۱

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳۰ - (وداع پدر و پسر )

 

... وآمد و شد را زمیان راه بست

جامه به فریاد و فغان می درید

جامه رها کن تو که جان می درید

امیرخسرو دهلوی
 
۶۵۲

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۴۰ - در صفت باران موسمی هند

 

... هم به تواضع به نشیبش میل

زود ز مستی به فغان آمده

دور خرابی به کران آمده ...

امیرخسرو دهلوی
 
۶۵۵

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مطلع‌الانوار » بخش ۵ - عشق

 

... منت بر دیده نه و در پذیر

چون تو فغان از سر خاری کنی

به که جز از عشق شماری کنی ...

امیرخسرو دهلوی
 
۶۵۶

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۳۳ - گفتگوی خسرو و شیرین

 

... که از آه ایمنست آیینه ماه

حذر کن زین فغان آتش آلود

که دیوارت سیه گردد بدین دود ...

امیرخسرو دهلوی
 
۶۵۷

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مجنون و لیلی » بخش ۱۰ - آغاز سلسله جنبانیدن مجنون و لیلی

 

... او شسته ز جان خویشتن دست

این کام خود از فغان خود دوخت

او سینه خود ز آه خود سوخت ...

امیرخسرو دهلوی
 
۶۵۹

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مجنون و لیلی » بخش ۲۵ - حاضر شدن مجنون غایب، در غیبت لیلی، و به حضور خیال، از خیال به حضور باز آمدن، و سرود حسرت گفتن، و دست بر دست زدن

 

... می کند به صد شکنجه جانی

می زد به هزار غم فغانی

نی مرده نه زنده بود تا روز ...

... خون از ره دیده میدویدش

لختی چو ز بی دلی فغان کرد

آهنگ نشید عاشقان کرد ...

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۳۱
۳۲
۳۳
۳۴
۳۵
۱۸۰