سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۲
... گر درد فراق یار گویم
مرغان چمن فغان برآرند
گر فرقت نوبهار گویم ...
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۹
... کز او می برآید دم سرد من
فغان من از دست جور تو نیست
که از طالع مادرآورد من ...
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۱
... زنده به جانند و ما زنده به تأثیر او
او به فغان آمده ست زین همه تعجیل ما
ای عجب و ما به جان زین همه تأخیر او ...
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۴
... کس سوخته خرمن را گوید به چه غمگینی
بنشین که فغان از ما برخاست در ایامت
بس فتنه که برخیزد هر جا که تو بنشینی ...
سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۶ - گفتار اندر نظر در حق رعیت مظلوم
... به کیوان برت کله خوابگاه
چنان خسب کآید فغانت به گوش
اگر دادخواهی برآرد خروش ...
سعدی » بوستان » باب نهم در توبه و راه صواب » بخش ۱ - سر آغاز
... اگر مرده مسکین زبان داشتی
به فریاد و زاری فغان داشتی
که ای زنده چون هست امکان گفت ...
سعدی » بوستان » باب نهم در توبه و راه صواب » بخش ۱۲ - حکایت در عالم طفولیت
... کز اینان نیاید به جز کار بد
فغان از بدیها که در نفس ماست
که ترسم شود ظن ابلیس راست ...
سعدی » بوستان » باب نهم در توبه و راه صواب » بخش ۱۶ - حکایت مست خرمن سوز
... تو پیش از عقوبت در عفو کوب
که سودی ندارد فغان زیر چوب
بر آر از گریبان غفلت سرت ...
سعدی » بوستان » باب نهم در توبه و راه صواب » بخش ۲۱ - حکایت
یکی را به چوگان مه دامغان
بزد تا چو طبلش بر آمد فغان
شب از بی قراری نیارست خفت ...
سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴ - تنبیه و موعظت
... آوازه در سرای در افتد که خواجه مرد
وز بم و زیر خانه پر آه و فغان شود
از یک طرف غلام بگرید به های های ...
سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۲ - در انتقال دولت از سلغریان به قوم دیگر
... تا بر درت به رسم بشارت همی زنند
دشمن به چوب تا چو دهل می کند فغان
سعدی » مواعظ » مراثی » در مرثیهٔ عز الدین احمد بن یوسف
... زنهار از آن شبانگه تاریک و بامداد
کز تو خبر نیامد و از ما فغان برفت
زخمی چنان نبود که مرهم توان نهاد ...
سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۳
ای مسلمانان فغان زان نرگس جادو فریب
کو به یک ره برد از من صبر و آرام و شکیب ...
سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷
مشت زنی را حکایت کنند که از دهر مخالف به فغان آمده و حلق فراخ از دست تنگ به جان رسیده شکایت پیش پدر برد و اجازت خواست که عزم سفر دارم مگر به قوت بازو دامن کامی فرا چنگ آرم
فضل و هنر ضایع است تا ننمایند ...
سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۳ - رسالهٔ نصیحة الملوک [۷۶-۱۵۱]
... ۱۱۷ مردی نه جهانگیری ست بل جهانداری ست دانا جهان بگیرد و بدارد و نادان جهان بگیرد و بر دارد
۱۱۸ پادشاهان جایی نشینند که اگر دادخواهی فغان بردارد باخبر باشند که حاجبان و سرهنگان نه هر وقتی مهمات رعیت به سمع پادشاه رسانند
آورده اند که انوشیروان عادل زنجیری جرسها بر آن بسته داشت تا اگر کسی مهمی داشتی سلسله را بجنبانیدی و آن سلسله را طرفی زیر بالین و طرفی در میدان بر درختی بسته داشت ...
سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » جدال سعدی با مدعی در بیان توانگری و درویشی
... خوش گفت پرده دار که کس در سرای نیست
گفتم به عذر آن که از دست متوقعان به جان آمده اند و از رقعه گدایان به فغان و محال عقل است اگر ریگ بیابان در شود که چشم گدایان پر شود
دیده اهل طمع به نعمت دنیا ...
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۲۶ - رجوع کردن بقصه شمس الدین عظم الله ذکره
... گرچه کردیم جرم ها ز فضول
بارها گفته اینچنین به فغان
ماه ها زین نسق به روز و شبان ...
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۳۴ - استغراق مولانا قدسنا الله بسره العزیز در عشق شمس الدین تبریزی عظم الله ذکره و بیقراری و شور و جوش نمودن بیش از آنچه اوّل داشت
... بر زمین همچو چرخ گردان شد
بانگ و افغان او به عرش رسید
ناله اش را بزرگ و خرد شنید ...
... لیک بودند خسته از گفتن
وز فغان و سرود و ناخفتن
جان جمله به لب رسیده ز رنج ...
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۳۵ - رفتن مولانا بجانب شام در جستجوی شمس الدین
... عالم و عامی و غنی و فقیر
مانده خیره در آن فغان و نفیر
گفته چه شیخ و چه مرید است این ...
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۶۷ - در بیان مصاحبت کردن چلبی حسام الدین قدس اللّه سره مدت ده سال تنگاتنگ با حضرت مولانا قدسنا اللّه بسره العزیز و یاران و اصحاب از حضرت هر دو بیحسدی مستفید شدن و بعد از آن نقل فرمودن حضرت مولانا قدسنا اللّه بسره العزیز.
... مردم شهر از صغیر و کبیر
همه اندر فغان و آه و نفیر
دیهیان هم ز رومی و اتراک ...
... همه از سوز کرده بر سر خاک
آن فغان و خروش کانجا بود
کس ندیده است زیر چرخ کبود ...