گنجور

 
۶۰۱

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۲

 

... گر درد فراق یار گویم

مرغان چمن فغان برآرند

گر فرقت نوبهار گویم ...

سعدی
 
۶۰۲

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۹

 

... کز او می برآید دم سرد من

فغان من از دست جور تو نیست

که از طالع مادرآورد من ...

سعدی
 
۶۰۳

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۱

 

... زنده به جانند و ما زنده به تأثیر او

او به فغان آمده ست زین همه تعجیل ما

ای عجب و ما به جان زین همه تأخیر او ...

سعدی
 
۶۰۴

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۴

 

... کس سوخته خرمن را گوید به چه غمگینی

بنشین که فغان از ما برخاست در ایامت

بس فتنه که برخیزد هر جا که تو بنشینی ...

سعدی
 
۶۰۵

سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۶ - گفتار اندر نظر در حق رعیت مظلوم

 

... به کیوان برت کله خوابگاه

چنان خسب کآید فغانت به گوش

اگر دادخواهی برآرد خروش ...

سعدی
 
۶۰۶

سعدی » بوستان » باب نهم در توبه و راه صواب » بخش ۱ - سر آغاز

 

... اگر مرده مسکین زبان داشتی

به فریاد و زاری فغان داشتی

که ای زنده چون هست امکان گفت ...

سعدی
 
۶۰۷

سعدی » بوستان » باب نهم در توبه و راه صواب » بخش ۱۲ - حکایت در عالم طفولیت

 

... کز اینان نیاید به جز کار بد

فغان از بدیها که در نفس ماست

که ترسم شود ظن ابلیس راست ...

سعدی
 
۶۰۸

سعدی » بوستان » باب نهم در توبه و راه صواب » بخش ۱۶ - حکایت مست خرمن سوز

 

... تو پیش از عقوبت در عفو کوب

که سودی ندارد فغان زیر چوب

بر آر از گریبان غفلت سرت ...

سعدی
 
۶۰۹

سعدی » بوستان » باب نهم در توبه و راه صواب » بخش ۲۱ - حکایت

 

یکی را به چوگان مه دامغان

بزد تا چو طبلش بر آمد فغان

شب از بی قراری نیارست خفت ...

سعدی
 
۶۱۰

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴ - تنبیه و موعظت

 

... آوازه در سرای در افتد که خواجه مرد

وز بم و زیر خانه پر آه و فغان شود

از یک طرف غلام بگرید به های های ...

سعدی
 
۶۱۱

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۲ - در انتقال دولت از سلغریان به قوم دیگر

 

... تا بر درت به رسم بشارت همی زنند

دشمن به چوب تا چو دهل می کند فغان

سعدی
 
۶۱۲

سعدی » مواعظ » مراثی » در مرثیهٔ عز الدین احمد بن یوسف

 

... زنهار از آن شبانگه تاریک و بامداد

کز تو خبر نیامد و از ما فغان برفت

زخمی چنان نبود که مرهم توان نهاد ...

سعدی
 
۶۱۳

سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۳

 

ای مسلمانان فغان زان نرگس جادو فریب

کو به یک ره برد از من صبر و آرام و شکیب ...

سعدی
 
۶۱۴

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

مشت زنی را حکایت کنند که از دهر مخالف به فغان آمده و حلق فراخ از دست تنگ به جان رسیده شکایت پیش پدر برد و اجازت خواست که عزم سفر دارم مگر به قوت بازو دامن کامی فرا چنگ آرم

فضل و هنر ضایع است تا ننمایند ...

سعدی
 
۶۱۵

سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۳ - رسالهٔ نصیحة الملوک [۷۶-۱۵۱]

 

... ۱۱۷ مردی نه جهانگیری ست بل جهانداری ست دانا جهان بگیرد و بدارد و نادان جهان بگیرد و بر دارد

۱۱۸ پادشاهان جایی نشینند که اگر دادخواهی فغان بردارد باخبر باشند که حاجبان و سرهنگان نه هر وقتی مهمات رعیت به سمع پادشاه رسانند

آورده اند که انوشیروان عادل زنجیری جرسها بر آن بسته داشت تا اگر کسی مهمی داشتی سلسله را بجنبانیدی و آن سلسله را طرفی زیر بالین و طرفی در میدان بر درختی بسته داشت ...

سعدی
 
۶۱۶

سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » جدال سعدی با مدعی در بیان توانگری و درویشی

 

... خوش گفت پرده دار که کس در سرای نیست

گفتم به عذر آن که از دست متوقعان به جان آمده اند و از رقعه گدایان به فغان و محال عقل است اگر ریگ بیابان در شود که چشم گدایان پر شود

دیده اهل طمع به نعمت دنیا ...

سعدی
 
۶۱۷

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۲۶ - رجوع کردن بقصه شمس الدین عظم الله ذکره

 

... گرچه کردیم جرم ها ز فضول

بارها گفته اینچنین به فغان

ماه ها زین نسق به روز و شبان ...

سلطان ولد
 
۶۱۸

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۳۴ - استغراق مولانا قدسنا الله بسره العزیز در عشق شمس الدین تبریزی عظم الله ذکره و بی‌قراری و شور و جوش نمودن بیش از آنچه اوّل داشت

 

... بر زمین همچو چرخ گردان شد

بانگ و افغان او به عرش رسید

ناله اش را بزرگ و خرد شنید ...

... لیک بودند خسته از گفتن

وز فغان و سرود و ناخفتن

جان جمله به لب رسیده ز رنج ...

سلطان ولد
 
۶۱۹

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۳۵ - رفتن مولانا بجانب شام در جستجوی شمس الدین

 

... عالم و عامی و غنی و فقیر

مانده خیره در آن فغان و نفیر

گفته چه شیخ و چه مرید است این ...

سلطان ولد
 
 
۱
۲۹
۳۰
۳۱
۳۲
۳۳
۱۸۰