گنجور

 
۵۶۱

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۴۰ - خبر یافتن جد مصطفی عبدالمطلب از گم کردن حلیمه محمد را علیه‌السلام و طالب شدن او گرد شهر و نالیدن او بر در کعبه و از حق درخواستن و یافتن او محمد را علیه‌السلام

 

چون خبر یابید جد مصطفی

از حلیمه وز فغانش بر ملا

وز چنان بانگ بلند و نعره ها ...

... صد هزاران عاشق و معشوق ازو

در فغان و در نفیر و جست و جو

کار ما اینست بر کوری آن ...

... پشت زیر پایش آرد آسمان

ظاهرت از تیرگی افغان کنان

باطن تو گلستان در گلستان ...

مولانا
 
۵۶۲

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۷۴ - رقعهٔ دیگر نوشتن آن غلام پیش شاه چون جواب آن رقعهٔ اوّل نیافت

 

نامه دیگر نوشت آن بدگمان

پر ز تشنیع و نفیر و پر فغان

که یکی رقعه نبشتم پیش شه ...

مولانا
 
۵۶۵

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۲۹ - مثل شیطان بر در رحمان

 

... چونک ترک از سطوت سگ عاجزست

این اعوذ و این فغان ناجایزست

ترک هم گوید اعوذ از سگ که من ...

مولانا
 
۵۶۹

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۳ - حکایت آن شخص کی دزدان قوج او را بدزدیدند و بر آن قناعت نکرد به حیله جامه‌هاش را هم دزدیدند

 

... بر سر چاهی بدید آن دزد را

که فغان می کرد کای واویلتا

گفت نالان از چیی ای اوستاد ...

مولانا
 
۵۷۰

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۵ - حکایت پاسبان کی خاموش کرد تا دزدان رخت تاجران بردند به کلی بعد از آن هیهای و پاسبانی می‌کرد

 

... آن زمان از ترس بستم من دهان

این زمان هیهای و فریاد و فغان

آن زمان بست آن دمم که دم زنم ...

مولانا
 
۵۷۱

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۶۹ - باز دادن شاه گنج‌نامه را به آن فقیر کی بگیر ما از سر این برخاستیم

 

... لیک داند هر که او را منظر ست

که فغان این سری هم زان سرست

دمدمه این نای از دم های اوست ...

مولانا
 
۵۷۳

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۹۱ - رجوع کردن به قصهٔ طلب کردن آن موش آن چغز را لب‌لب جو و کشیدن سر رشته تا چغز را در آب خبر شود از طلب او

 

... کو چو بی آبان شود جفت خسی

ای فغان از یار ناجنس ای فغان

هم نشین نیک جویید ای مهان

عقل را افغان ز نفس پر عیوب

هم چو بینی بدی بر روی خوب ...

مولانا
 
۵۷۶

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۲۷ - رفتن قاضی به خانهٔ زن جوحی و حلقه زدن جوحی به خشم بر در و گریختن قاضی در صندوقی الی آخره

 

... گفت هاتف نیست باز آمد به خویش

عاقبت دانست کان بانگ و فغان

بد ز صندوق و کسی در وی نهان ...

... آنک داند این نشانش آن شناس

کو نباشد بی فغان و بی هراس

هم چو قاضی باشد او در ارتعاد ...

مولانا
 
۵۷۷

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸

 

از باده لعل ناب شد گوهر ما

آمد به فغان ز دست ما ساغر ما

از بسکه همی خوریم می بر سر می ...

مولانا
 
۵۷۸

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۰

 

افغان کردم بر آن فغانم می سوخت

خامش کردم چو خامشانم می سوخت ...

مولانا
 
۵۷۹

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۹۷

 

... از حسرت آنکه گیرمت در آغوش

هرجای کنم فغان و هر سوی خروش

مولانا
 
۵۸۰

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۶۶

 

با تو قصص درد و فغان میگویم

ور گوش ببندی پنهان میگویم ...

مولانا
 
 
۱
۲۷
۲۸
۲۹
۳۰
۳۱
۱۸۰