گنجور

 
۵۲۱

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۸۲

 

... چو لطف شمس تبریزی ز حد رفت

من از وی گر فغان گویم زهی رو

مولانا
 
۵۲۲

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱۷

 

... در بزد گفت بیا در بگشا هیچ مگو

دست خود را بگزیدم که فغان از غم تو

گفت من آن توام دست مخا هیچ مگو ...

مولانا
 
۵۲۳

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۵۶

 

... چه کند سرو و باغ را چو نظر نیست زاغ را

تو ز بلبل فغان شنو که وی است اختیار تو

منم از کار مانده ای ز خریدار مانده ای ...

مولانا
 
۵۲۴

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۵۹

 

... بنوازیش کای حزین مخور اندوه بعد از این

که خروشید آسمان ز خروش و فغان تو

منم از مادر و پدر به نوازش رحیمتر ...

مولانا
 
۵۲۵

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۹۱

 

... به پیشت دست می بندد ولیکن بر تو می خندد

به گورستان رو و بنگر فغان از نفس اماره

مولانا
 
۵۲۶

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۹۵

 

... دلم بردی نمی دانم چه آوردی دگرباره

فغان از چشم مکارت کز اول بود این کارت

که پاره پاره پیش آیی و بربایی دل پاره ...

مولانا
 
۵۲۷

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۰۹

 

... سرمست چنان خوبی کی کم بود از چوبی

برخاست فغان آخر از استن حنانه

شمس الحق تبریزی از خلق چه پرهیزی ...

مولانا
 
۵۲۸

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲۶

 

... از عشق شب زلفت آن ماه گدازیده

وز پرتو رخسارت خورشید فغان کرده

ای دفتر هر سری شمس الحق تبریزی ...

مولانا
 
۵۲۹

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۴۰

 

... ولی پنهان کنش در ذکر الله

فغان کردن ز شیر حق بیاموز

نکردی آه پرخون جز که در چاه ...

مولانا
 
۵۳۰

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۵۱

 

... این طرفه که شخص بی دل و جان

چون چنگ همی کند فغانه

مشنو غم عشق را ز هشیار ...

مولانا
 
۵۳۱

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶۵

 

... بهتر از این کرم بود جرم تو را گنه تو را

شرح کنم که پیش من بر چه نمط فغان کنی

بس که نگنجد آن سخن کو بنبشت در دهان ...

مولانا
 
۵۳۲

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۰۹

 

بر دیوانگان امروز آمد شاه پنهانی

فغان برخاست از جان های مجنونان روحانی

میان نعره ها بشناخت آواز مرا آن شه ...

مولانا
 
۵۳۳

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۱۷

 

... شمار موی عقل آن جا تو بینی گویی دنگستی

ز تیزی های آن جامش که برق از وی فغان آید

قدح در رو همی آید بریزش گویی لنگستی ...

مولانا
 
۵۳۴

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳۴

 

امروز در این شهر نفیر است و فغانی

از جادوی چشم یکی شعبده خوانی ...

مولانا
 
۵۳۵

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۲۲

 

... که تا چون است احوال دل من

که از وی در فغان دیدم جهانی

ز گفتار حکیمان بازجستم ...

مولانا
 
۵۳۶

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶۶

 

... ای دیده دل چه می نمایی

ای بلبل مست از فغانت

می آید بوی آشنایی ...

مولانا
 
۵۳۷

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۳۱

 

چو نماز شام هر کس بنهد چراغ و خوانی

منم و خیال یاری غم و نوحه و فغانی

چو وضو ز اشک سازم بود آتشین نمازم ...

مولانا
 
۵۳۸

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۳۳

 

... پی این قرار برگو دل بی قرار باری

ز سبو فغان برآمد که ز تف می شکستم

هله ای قدح به پیش آ بستان عقار باری ...

مولانا
 
۵۳۹

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۴۳

 

... که به جز عنایت شه نکند برو کلیدی

چو فغان او شنیدم سوی عشق بنگریدم

که چو نیستت سر او دل او چرا خلیدی ...

مولانا
 
۵۴۰

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۰۰

 

... پردلان را همچو دل بشکسته ای

بی دلان را در فغان افکنده ای

جان سلطان زادگان را بنده وار ...

مولانا
 
 
۱
۲۵
۲۶
۲۷
۲۸
۲۹
۱۸۰