گنجور

 
۵۰۱

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۰۹

 

... هله شمس الحق تبریز ز فراق تو چنانم

که هیاهوی و فغان از سر بازار برآرم

مولانا
 
۵۰۲

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۲۴

 

... فر و نور مه بگوید که من اندر این غبارم

به سر مناره اشتر رود و فغان برآرد

که نهان شدم من این جا مکنید آشکارم ...

مولانا
 
۵۰۳

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۲۹

 

... هله خاموش که سرمست خموش اولیتر

من فغان را چه کنم نی ز لبش مهجورم

شمس تبریز که مشهورتر از خورشید است ...

مولانا
 
۵۰۴

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۳۴

 

... نیست محجوب که رنجور کنم من خود را

آه آهی کنم او را به فغان بفریبم

سر ببندم بنهم سر که من از دست شدم ...

مولانا
 
۵۰۵

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۹۱

 

... زنار نفس بد را من چون گلوش بستم

از گفت وارهم من چون یک فغان برآرم

والله کشانم او را چندان به گرد گردون ...

مولانا
 
۵۰۶

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳۷

 

... بیار و بازرهان سقف آسمان ها را

شب دراز ز دود و فغان بسیارم

بیار آنک پس مرگ من هم از خاکم ...

مولانا
 
۵۰۷

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰۵

 

... اندیشه ام افلاک نیست ای وصل تو کیوان من

بر یاد روی ماه من باشد فغان و آه من

بر بوی شاهنشاه من هر لحظه ای حیران من ...

مولانا
 
۵۰۸

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲۷

 

... نفخ نفخت کرده ای در همه در دمیده ای

چون دم توست جان نی بی نی ما فغان مکن

کار دلم به جان رسد کارد به استخوان رسد ...

مولانا
 
۵۰۹

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳۲

 

... نعره رعد را نگر چه اثر است در شجر

چند شکوفه و ثمر سر زده اندر آن فغان

بانگ رسید در عدم گفت عدم بلی نعم ...

مولانا
 
۵۱۰

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۱۸

 

... ز جان ها جوق جوق از آتش او

فغان لابه کنان مکثار می بین

بزن تو چنگ در قانون شرطش ...

مولانا
 
۵۱۱

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴۰

 

... صد هزاران مور و مار و صد هزاران رزق خوار

هر یکی جوید نصیبه هر یکی دارد فغان

هر دوا درمان رنجی هر یکی را طالبی ...

مولانا
 
۵۱۲

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴۶

 

... جعد تو کفر من آمد روی تو ایمان من

ای به جان من تو از افغان من نزدیکتر

یا فغانم از تو آید یا توی افغان من

مولانا
 
۵۱۳

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵۶

 

... از فلک آمد همایی بر سر من سایه کرد

من فغان کردم که دور از پیش آن خوب ختن

در سخن آمد همای و گفت بی روزی کسی ...

مولانا
 
۵۱۴

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹۶

 

... همه بر همدگر از بس که بمالند دهن

آن خیالات به هم درشکند او ز فغان

همه چون دانه انگور و دلم چون چرش است ...

مولانا
 
۵۱۵

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۵۲

 

... مظلوم می کشی و تظلم همی کنی

خود راه می زنی و فغان می کنی مکن

پایم به کار نیست که سرمست دلبرم ...

مولانا
 
۵۱۶

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۵۹

 

... دف منی هین مخور سیلی هر ناکسی

نای منی هین مکن از دم هر کس فغان

پیش چو من کیقباد چشم بدم دور باد ...

مولانا
 
۵۱۷

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸۳

 

... ولیک من چو دفم چون زنی تو کف بر من

فغان کنم که رخم را بکوب چون هاون

مرا ز دست منه تا سماع گرم بود ...

مولانا
 
۵۱۸

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۰۳

 

گرچه اندر فغان و نالیدن

اندکی هست خویشتن دیدن ...

مولانا
 
۵۱۹

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۴۲

 

چون بجهد خنده ز من خنده نهان دارم از او

روی ترش سازم از او بانگ و فغان آرم از او

با ترشان لاغ کنی خنده زنی جنگ شود ...

مولانا
 
۵۲۰

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۵۲

 

... چند نهان کنی که می فاش کند نهان تو

بوی کباب می زند از دل پرفغان من

بوی شراب می زند از دم و از فغان تو

بهر خدا بیا بگو ور نه بهل مرا که تا ...

مولانا
 
 
۱
۲۴
۲۵
۲۶
۲۷
۲۸
۱۸۰