گنجور

 
۳۶۱

عطار » خسرونامه » بخش ۴۴ - رشك حسنا در كار گل و قصد كردن

 

... گهی تا پشت ماهی راه بردی

فغان از مردم کشتی برآمد

جهان یکبارگی گفتی سرآمد ...

عطار
 
۳۶۲

عطار » خسرونامه » بخش ۴۶ - آگاهی یافتن خسرو از پیدا شدن گل

 

... نیامد هیچ باد از گل خبردار

فغان برداشت شاه و اشک بگشاد

دلش صد جوی خون از رشک بگشاد ...

عطار
 
۳۶۳

عطار » خسرونامه » بخش ۴۷ - بازگفتن حُسنا مكر خود با خسرو

 

فغان برداشت آن مسکین مکار

که زنهار الا مان ای شاه زنهار ...

عطار
 
۳۶۴

عطار » خسرونامه » بخش ۵۰ - رزم خسرو با شاه سپاهان و كشته شدن شاه سپاهان

 

... کشید از خون بپای اسب اطلس

چو رعدی گشت حالی یک فغان زد

که گویی این جهان بر آن جهان زد ...

عطار
 
۳۶۵

عطار » خسرونامه » بخش ۵۵ - آگاهی یافتن قیصر از آمدن خسرو

 

... ز عالم بین خود نادیده بویی

فغان میکرد کای گل چون کنم من

که خار توزدل بیرون کنم من ...

عطار
 
۳۶۶

عطار » خسرونامه » بخش ۵۶ - از سر گرفتن قصّه

 

... که تا شد سرنگون سوی سفرماه

فغان برداشت مرغ صبحگاهی

منادی کرد از مه تا بماهی ...

... ز خلقش در جهان افتاد جوشی

فغان میکرد دل پرخون و رخ تر

که ای دردا که رسوا گشت دختر ...

... که باران ریزد آن در یک شبانروز

فغان میکرد کای چرخ دونده

نگونسارم چو خود در خون فگنده ...

عطار
 
۳۶۷

عطار » خسرونامه » بخش ۵۷ - آگاهی یافتن خسرو از گل

 

... چوشاه ترک شد زان قصه آگاه

فغان برخاست زو زین غصه ناگاه

حمیت دردل او کارگر شد ...

... خوشی بر لاله میبارید ژاله

فغان میکرد و میگفت ای جهاندار

ز جان سیرم ندارم در جهان کار ...

عطار
 
۳۶۸

عطار » خسرونامه » بخش ۶۰ - در صفت موی

 

... بهرمویی گرم بودی زبانی

نبودی هیچ موی بی فغانی

بدین هر بیت مویی میشکافم ...

عطار
 
۳۶۹

عطار » خسرونامه » بخش ۶۱ - رسیدن نامۀ گل بخسرو

 

... زهر خطی دلش از خط بدر شد

فغان در بست و در فریاد آمد

فلک را خود ازان کی یاد آمد ...

... ز بسیاری که زاری کرد بر خویش

فغان برداشتند ازوی پس و پیش

دل پر خون خود را بیم جان دید ...

عطار
 
۳۷۰

عطار » خسرونامه » بخش ۶۲ - آمدن فرّخ بترکستان بطلب گل

 

... ز جانش می برامد ناله بر ماه

فغان میکرد کای خسرو زهی یار

نکوکاری بسی کردی زهی کار ...

عطار
 
۳۷۱

عطار » خسرونامه » بخش ۶۷ - باز رفتن بسر قصّه

 

... که از شورش غلط کرد آسمان راه

فغان برداشت شه کز جان چه خواهی

عنان را باز کش میدان چه خواهی ...

... بآخر چون بروم آمد شه روم

فغان برخاست از لشکر گه روم

برون شد شاه با لشکر تمامی ...

عطار
 
۳۷۲

عطار » خسرونامه » بخش ۶۹ - سپری شدن کار خسرو

 

... زمین از اشک در طوفان گرفته

همه بازار ازو افغان گرفته

بناخن نقره نیلی فام کرده ...

... بپیش کشته خود باز میشد

فغان برداشته گل تا بعیوق

که عاشق زین به آید نزد معشوق ...

... جهان بر خویش کرده چون دهان تنگ

فغان میکرد و میگفت ای دل افروز

کجا جویم ترا در عالم امروز ...

... چو در جنبش فتاد این آتشین صحن

فغان برخاست از مرغان خوش لحن

جهانگیر از پگاهی روز دیگر ...

عطار
 
۳۷۳

عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۵۲

 

چون حاضر غایبی فغان بر چه نهم

چون از تو نشان نیست نشان بر چه نهم ...

عطار
 
۳۷۴

عطار » مختارنامه » باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی » شمارهٔ ۴۸

 

من زین دل بی خبر به جان آمده ام

وز جان ستمکش به فغان آمده ام

چون کار جهان با من و بی من یکسانست ...

عطار
 
۳۷۵

عطار » مختارنامه » باب هفدهم: در بیان خاصیت خموشی گزیدن » شمارهٔ ۷

 

... وز بهر گریختن میان دربستیم

خوردیم غم عشق و فغان دربستیم

چون اهل ندیدیم زبان دربستیم

عطار
 
۳۷۶

عطار » مختارنامه » باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق » شمارهٔ ۲۸

 

دی میشد و دل رها نمیکرد به کس

برخاسته صد فغان هر گوشه که بس

امروز همی آمد و هر ذره که هست ...

عطار
 
۳۷۷

عطار » مختارنامه » باب سی و نهم: در صفتِ میان و قدِ معشوق » شمارهٔ ۳

 

ای عقل ز شوق تو فغان در بسته

در وصف تو دل از دل و جان در بسته ...

عطار
 
۳۷۸

عطار » بی‌سرنامه » بخش ۱

 

... همچو ابراهیم در نار آمده

ای ز وصلت جانها اندر فغان

همچو موسی درجواب لن تران ...

عطار
 
۳۷۹

عطار » هیلاج نامه » بخش ۲۰ - در سلوک و وصول فرماید

 

... همه مردان در اینجا گه شده کل

فغان کردند از کل همچو بلبل

همه مردان در اینجا دردم لا ...

عطار
 
۳۸۰

عطار » هیلاج نامه » بخش ۲۹ - در هدایت یافتن در شریعت فرماید

 

... از این پرده که در کون و مکانست

هزاران شور اینجا و فغان است

عجایب پرده جان بسته تو ...

... دریدی پرده ما در جهان تو

پس آنگه کردیم شور و فغان تو

دریدی پرده ما در حقیقت ...

عطار
 
 
۱
۱۷
۱۸
۱۹
۲۰
۲۱
۱۸۰