گنجور

 
سنایی

گوشه‌ای گیر از این جهان مجاز

توشهٔ آن جهان درو می‌ساز

نه ترا با کسی بُوَد پیوند

تا تو گوئی بدرد و آنکس خند

دولت دین چو روی بنماید

پشت بر کاینات فرماید

دیده چون کحل آشنایی یافت

دل تاریک روشنایی یافت

گرد دریا و رود جیحون گرد

ماهی از تابه صید نکند مرد

این دو روزه حیات نزد خرد

چه خوش‌و ناخوش‌و چه نیک‌و چه بد

زین دو روزه حیات و پیوندی

به خدای ار تو هیچ بربندی

باش تا چنگ مرگ دریا زد

نای حلقت ز نان بپردازد

زانکه در عالم فریب و هوس

کس نکرد اعتماد بر دو نفس

طبع بربود شه قوی نبود

تخت بر آب مستوی نبود

نبود زیر عرش دانا را

استوی عرشه علی الما را

باش تا عقل افکند فرشت

حل کند استوی علی‌العرشت

باش تا صبح صلح روی دهد

شاه شامان درای کوی زند

پس در این چند روزه پیوندی

کُنج محراب و گنج خرسندی

دیدهٔ عقل دار در احمد

تا ز راه لحد رسی با حد

احد اندر لحد چو جایت ساخت

سرِ فردوسیان سرایت ساخت

روضه‌ای گشت بر تو کنج لحد

فرش روضه ز گنج فضل احد

چون به محراب حق‌شتابی تو

نور حق در دو دیده یابی تو

بده از خون دیده در محراب

از درون طوبی یقین را آب

تا به هر جا که شاخ او برسد

میوه‌های فراخ او برسد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode