بخش ۲ - ذکر جلال قرآن
هم جلیلست با حجاب جلال
هم دلیلست با نقاب دلال
سخن اوست واضح و واثق
حجّت اوست لایح و لایق
دُر جان را حروف او دُرجست
چرخ دین را هدایتش بُرجست
روضهٔ انس عارفانست او
جنة الاعلی روانست او
ای ترا از قرائتِ قرآن
از سرِ غفلت و ره عصیان
بر زبان از حروف ذوقی نه
در جنان از وقوف شوقی نه
از کمال جلالت و سلطان
هست قرآن به حجّت و برهان
بر زبان طرف حرف و ذوقی نه
غافل از معنیش که از پی چه
از درون شمع منهج اسلام
وز برون حارسِ عقیدهٔ عام
عاقلان را حلاوتی در جان
غافلان را تلاوتی به زبان
دیده روح و حروف قرآن را
چشم جسم این و چشم جان آنرا
زحمت این ببرده چشم ز گوش
نعمت آن بخورده روح ز هوش
زآسمان تفضّل و احسان
هر نقط زو چو طرّهٔ یاران
ز ابر برّش جدا شده به لطف
عقد دُر بسته در دهان صدف
بهر نامحرمان به پیش جمال
بسته از مشک پردههای جلال
پرده و پردهدار را از شاه
نبود دل ز کار او آگاه
داند آنکس که وی بصر دارد
پرده از شاه کی خبر دارد
نشد از دور طارم ازرق
عرق او سُست و تازگیش خَلَق
نقش و حرف و قرائتش به یقین
از زمین هست تا سرِ پروین
تو هنوز از کفایت شب و روز
قشر اول چشیدهای از گوز
تو ز قرآن نقاب او دیدی
حرف او را حجاب او دیدی
پیش نااهل چهره نگشادست
نقش او پیش او بر استادست
گر ترا هیچ اهل آن دیدی
آن نقاب رقیق بدریدی
مر ترا روی خویش بنمودی
تا روانت بدو بیاسودی
اولین پوست زفت و تلخ بُوَد
دومین چون ز ماه سلخ بُوَد
سیمین از حریر زرد تُنُک
چارمین مغز آبدار خنک
پنجمینت منزل است خانهٔ تو
سنّت انبیا ستانهٔ تو
چون ز پنجم روان بیارایی
پس به اوّل چرا فرود آیی
دل مجروح را شفا زویست
جان محروم را دوا زویست
تن چشد طعم ثفلش از پی زیست
جان شناسد که طعم روغن چیست
حس چه بیند مگر که صورت نغز
مغز داند که چیست آنرا مغز
صورت سورتش همی خوانی
صفت سیرتش نمیدانی
کم ز مهمان سرای عَدْن مدان
خوانِ قرآن به پیش قرآن خوان
حرف را زان نقاب خود کردست
که ز نامحرمی تو در پردست
تو همان دیدهای ز سورت آن
کاهل صورت ز صورت سلطان
صورت از عین روح بیخبرست
تن دگر دان که روح خود دگرست
چه شماری حروف را قرآن
چه حدیث حدث کنی با آن
که نبینند همچو بیداران
ذات او خفتگان و طرّاران
حرف با او اگرچه هم خوابه است
بیخبر همچو نقش گرمابه است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون بیامد بوعده بر سامند
آن کنیزک سبک زبام بلند
برسن سوی او فرود آمد
گفتی از جنبشش درود آمد
جان سامند را بلوس گرفت
[...]
چیست آن کاتشش زدوده چو آب
چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب
نیست سیماب و آب و هست درو
صفوت آب و گونه سیماب
نه سطرلاب و خوبی و زشتی
[...]
ثقة الملک خاص و خازن شاه
خواجه طاهر علیک عین الله
به قدوم عزیز لوهاور
مصر کرد و ز مصر بیش به جاه
نور او نور یوسف چاهی است
[...]
ابتدای سخن به نام خداست
آنکه بیمثل و شبه و بیهمتاست
خالق الخلق و باعث الاموات
عالم الغیب سامع الاصوات
ذات بیچونش را بدایت نیست
[...]
الترصیع مع التجنیس
تجنیس تام
تجنیس تاقص
تجنیس الزاید و المزید
تجنیس المرکب
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.