گنجور

 
سنایی

ای شادی و غم ز صلح و جنگ تو

وی داد و ستد ز سیم و سنگ تو

ای آفت و راحت شب و روزم

چشم و دهن فراخ و تنگ تو

بر نافهٔ مشک و باغ گل دایم

حقد و حسدی ز بوی و رنگ تو

عذر تو اگر چه لنگ من پیوست

خرسند شدم به عذر لنگ تو

خون جگرم چو نافهٔ آهو

از حسرت خط مشک رنگ تو

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode