گنجور

 
سنایی

ای ز عشقت روح را آزارها

بر در تو عشق را بازارها

ای ز شکر منت دیدار تو

دیده را بر گردن دل بارها

فتنه را در عالم آشوب و شور

با سر زلفین تو اسرارها

عاشقان در خدمت زلف تواند

از کمر بر ساخته زنارها

نیستم با درد عشقت لحظه‌ای

خالی از غمها و از تیمارها

بر امید روی چون گلبرگ تو

می‌نهم جان را و دل را خارها

تا سنایی بر حدیث چرب تست

غره چون کفتار بر گفتارها

دارد از باد هوس آبی بروی

با خیال خاک کویت کارها

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode