گنجور

 
سنایی

هر که در کوی خرابات مرا بار دهد

به کمال و کرمش جان من اقرار دهد

بار در کوی خرابات مرا هیچ کسی

ندهد ور دهد آن یار وفادار دهد

در خرابات بود یار من و من شب و روز

به سر کوی همی گردم تا بار دهد

ای خوشا کوی خرابات که پیوسته در او

مر مرا دوست همی وعدهٔ دیدار دهد

هر که او حال خرابات بداند به درست

هر چه دارد همه در حال به بازار دهد

در خرابات نبینی که ز مستی همه سال

راهب دیر ترا کُشتی و زُنّار دهد

آنکه چون باشد هشیار به فرزند عزیز

دِرمی سیم به صد زاری دشخوار دهد

هر دو عالم را چون مست شود از دل و جان

به بهای قدح می دهد و خوار دهد

آنکه بیرون خرابات به قطمیر و نقیر

چون در آید به خرابات به قنطار دهد

آنکه نانی همه آفاق بود در چشمش

در خرابات به می جبه و دستار دهد

آنکه او کیسه ز طرار نگهدارد چون

به خرابات شود کیسه به طرار دهد

ای تو کز کوی خرابات نداری گذری

زان سناییت همی پند به مقدار دهد

تو برو زاویهٔ زهد نگهدار و مترس

که خداوند سزا را به سزاوار دهد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode