گنجور

 
سنایی

نور رخ تو قمر ندارد

شیرینی تو شکر ندارد

خوش باد عشق خوبرویی

کز خوبی او خبر ندارد

دارندهٔ شرق و غرب سلطان

والله که چو تو دگر ندارد

رضوان بهشت حق یقینم

چون تو به سزا پسر ندارد

خوبی که بدو رسید بتوان

باغی باشد که در ندارد

با زر بزید به کام عاشق

پس چون کند آنکه زر ندارد

بی وصل تو بود عاشقانت

چون شخص بود که سر ندارد

رو خوبی کن چنانکه خوبی

کاین خوبی دیر بر ندارد

هر چند نصیحت سنایی

نزد تو بسی خطر ندارد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode