ای چو عقل از کل موجودات فرد
وی جوان از تو سپهر سالخورد
خاکبوسان سر کوی تواند
روشنان کارگاه لاجورد
پاسبانان در و بام تواند
چرخ و خورشید و مه گیتی نورد
تا سنایی کیست کاید بر درت
مجد کو تا گویدش کز راه برد
ای همه دریا چه خواهی کردنم
وی همه گردون چه خواهی کرد گرد
نام او میدان و نقش او بسی
کز حکیمان او زیاد اندر نبرد
زان به خدمت نامدم زیرا بود
پیش بینا مرد عریان روی زرد
کز ضعیفی دیدگان شب پرهست
کو بماندست از رخ خورشید فرد
ساختم جلابی از جان جانت را
وز دم خرسندی آنرا کرده سرد
چون بزرگان نوش کن جلاب جان
می بخردان مان و گرد میمگرد
ورد جوید روز مجلس مرد عقل
بوالهوس جوید به مجلس خارورد
زان که مقلوب سنایی یانس است
گر نگیرم انس با من بد مگرد
انس گیرم باژگونه خوانیم
خویشتن را باژگونه کس نکرد
گر تن و جانم به خدمت نامدند
عذرشان بپذیر کمتر کن نبرد
صدر تو چرخست و تن را بال سست
روی تو مهرست و جان را چشم درد
جان من آزاد کن تا عقل من
هر زمان گوید: زهی آزادمرد
تازه گردانم بنا جستن که باد
تازه از جان بیخ و شاخ و برگ و ورد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حاتم طایی تویی اندر سخا
رستم دستان تویی اندر نبرد
نی، که حاتم نیست با جود تو راد
نی، که رستم نیست در جنگ تو مرد
ناز را رویی بباید همچو ورد
چون نداری گرد بدخویی مگرد
یا بگستر فرش زیبایی و حسن
یا بساط کبر و ناز اندر نورد
نیکویی و لطف گو با تاج و کبر
[...]
آوخ ! آوخ ! وای وای و درد درد!
دل ز درد آزاد داری روی زرد
از رخ زردم روان و ز دل روان
وز روان زی دل روان آزار و درد
دور دارد آرزوی دل ز دور
[...]
روی تو آرام دلها میبرد
زلف تو زنهار جانها میخورد
تا برآمد فتنهٔ زلف و رخت
عافیت را کس به کس مینشمرد
منهی عشق به دست رنگ و بوی
[...]
ای سخا را از کف تو پیشخورد
وی خرد را پیش رایت چشم درد
خلق تواهل هنر را دستگیر
جود تو مرد خرد را پایمرد
تیز با حزم تو کوه کند سیر
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.