از سرِ گرمی جوابش داد شمع
گفت تا کی سرزنش کردن مرا
عاشقم خواندی، بلی من عاشقم
اشک سرخ و روی زردم بس گوا
زآنچه گفتی، سر فرازی میکنم
سر فرازی نیست بر عاشق روا؟
سرفرازی من از عشق است و بس
در هوایش سر فرازم دایما
آنچه میگویی که بنشین و بمیر
یا سر خود گیر و یک چندی به پا
تا سرم برجاست نتوانم نشست
من نخواهم مردن الّا در هوا
تا به کی گیرم سر خود زانکه هست
از سر من بر سر من این بلا
کار عشق و عاشقی سر بازی است
گر سر این ماجرا داری، بیا!
در پی من شو که نتوان یافتن
رهروان را بهتر از من پیشوا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای مکارم را یمینت رهنما
وی اکابر را بصدرت التجا
چون تو ناورده ستاره شهریار
چون تو نادیده زمانه پادشا
آسمان از قصر تو گیرد علو
[...]
هرکه سعی بد کند در حق خلق
همچو سعی خویش بد بیند جزا
همچنین فرمود ایزد در نبی
لیس للانسان الا ما سعی
انبیا پس رو بدند او پیشوا
عالمان امتش چون انبیا
تا به شب ای عارف شیرین نوا
آن مایی آن مایی آن ما
تا به شب امروز ما را عشرتست
الصلا ای پاکبازان الصلا
درخرام ای جان جان هر سماع
[...]
ظَمَأٌ بِقَلبی لا یَکادُ یُسیغُهُ
رَشفُ الزُّلالِ وَ لَو شَرِبتُ بُحوراً
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.