گنجور

 
سلمان ساوجی

در ره بغداد کز هر جانبی

ناله افتاده باری آمدی

داشتم اسبی که از رفتار او

بر دلم هر دم غباری آمدی

اندکی زر نیز بود اما نبود

آن قدر کاندر شماری آمدی

زر نماند و مرد ریگ اسبم بماند

هم نماندی گربه کاری آمدی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode