گنجور

 
سلمان ساوجی

آنکه از کبر، یک وجب می‌دید

از سر خویش تا به افسر هور

وانکه می‌گفت شیر معرکه‌ام

دولت شاه ساخت او را کور

قوت الظهر پشت او شکست

قره‌العین کرد چشمش کور

تا بدانی که با سعادت و بخت

برنیاید کسی به مردی و زور

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode