گنجور

 
سلمان ساوجی

آرزو دارم ز لعلش تا به لب جام مدام

وز سرم بیرون نخواهد رفتن این سودای خام

چون قدح در دل نمی‌آید مرا الا که می

چون صراحی سر نمی‌آرم فرو الا به جام

باده گر بر کف نهم، با یاد او بادم حلال

باد اگر بر من وزد، بی بوی او بادم حرام

من به بویش گه به مسجد می‌روم گاهی به دیر

مست آن بویم ندانم این کدام است آن کدام؟

گر به دیر اندر نشان دوست یابم از حرم

رخ به دیر آرم نگردم باز گرد آن مقام

ساقیا من پخته‌ام، بویی تمام است از میم

خام را ده جام و کار ناتمامان کن تمام

زاهدان خشک را در مجمع رندان چه کار؟

خلوت خاص است و اینجا بر نتابد بار عام

دیگران گر نام و ننگی را رعایت می‌کنند

هست پیش عارفان آن نام، ننگ و ننگ، نام

دشمنان گفتند: کام دوست ناکامی توست

عاقبت سلمان به رغم دشمنان شد، دوستکام

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode