گنجور

 
سلمان ساوجی

ز باغ وصل تو یابد، ریاض رضوان، آب

ز تاب هجر تو دارد، شرار دوزخ، تاب

به حسن و عارض و قد تو برده‌اند، پناه

بهشت طوبی و «طوبیٰ لَهُم و حسن مآب»

چو چشم من، همه شب جویبار باغ بهشت

خیال نرگس مست تو بیند، اندر خواب

بهار، شرح جمال تو داده، در یک فصل

بهشت، ذکر جمیل تو کرده در هر باب

لب و دهان تو را، ای بسا! حقوق نمک

که هست، بر جگر ریش و سینه‌های کباب

بسوخت این دل خام و به کام دل نرسید

به کام اگر برسیدی، نریختی خوناب

گمان بری که بدور تو، عاشقان مستند

خبر نداری از احوال زاهدان خراب

نقاب بازگشای، تا کی این حجاب کنی

از این نقاب چه بر بسته‌ای، به غیر حجاب

بدید روی تو را گل فتاد، در آتش

شنید بوی تو، وز شرم گشت آب گلاب

مرا به دور رخت شد، پدید جوهر لعل

پدید می‌شود از آفتاب عالم تاب

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode