گنجور

 
سلمان ساوجی

قبله ما نیست، جز محراب ابروی شما

دولت ما نیست، الا در سر کوی شما

روز محشر، در جواب پرسش سودای کفر

هیچ دست آویز ما را نیست، جز موی شما

ماه تابان را شبی نسبت، به رویت، کرده‌ام

سالها شد، تا خجالت دارم، از روی شما

مرده خاکم که او می‌پرورد سروی چو تو

زنده بادم که او می‌آورد بوی شما

این‌که بر چشمم، سیاه و تنگ دل یاری، ولی

کس نمی‌گوید حدیث سخت، در روی شما

بر نمی‌دارم سر از زانو، ز رشک طره‌ات

تا چرا سر بر نمی‌دارد، ز زانوی شما

چشم تنگت، ترک‌تاز و حاجبت پیشانی است

زان نمی‌آید کسی در چشم جادوی شما

گر بَدَم گویی و نیکویی، به هر حالت که هست

هست، سلمان، از میان جان، دعا گوی شما

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode