گنجور

 
صائب تبریزی

خوش آن شبی که کنم مست دیده بانش را

به دست بوسه دهم خاک آستانش را

حدیثی از گل رخسار او که می گوید؟

که همچو غنچه پر از زر کنم دهانش را

گلی که نیست به فرمان او، چو نافرمان

برآورم ز پس سر برون زبانش را

شهید باده چو خواهید جان نو یابد

به چوب تاک بسوزید استخوانش را

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode