گنجور

 
صائب تبریزی

حیف است عمر صرف تماشا کند کسی

چون باز بی شکار نظر وا کند کسی

آیینه است عالم و سیماب رهروان

آسودگی چگونه تمنا کند کسی؟

از دار پا به کرسی افلاک می نهد

خود را اگر سبک چو مسیحا کند کسی

در منزل نخست فنا می شود تمام

هر چند زاد راه مهیا کند کسی

زین خار و خس که ریخت علایق به راه ما

فرصت کجاست چشم به بالا کند کسی؟

عالم تمام یک گل بی خار می شود

دل را اگر ز کینه مصفا کند کسی

آهن دلان به آه ملایم نمی شوند

چون قفل بسته را به نفس وا کند کسی؟

اظهار درد، مرگ گلوگیر دیگرست

چون عرض درد خود به مسیحا کند کسی؟

شیرین کنیم کام چو طوطی به حرف خوش

گر در شکر مضایقه با ما کند کسی

خالی نکرده دامن اطفال را ز سنگ

ظلم است رو به دامن صحرا کند کسی

چون عاقبت گذاشتنی و گذشتنی است

صائب چه التفات به دنیا کند کسی؟

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode