گنجور

 
صائب تبریزی

هر که دارد با پریزادان معنی خلوتی

همچو مارش می گزد هر حلقه جمعیتی

در بساط هر که باشد ساغری از خون دل

کی چو مینا سر فرود آرد به هر کیفیتی؟

فقر اگر فرمانروای عالم ایجاد نیست

از چه می گیرند شاهان از فقیران همتی؟

خارخار سیر گلشن نیست در خاطر مرا

کز دل بی مدعا در سینه دارم جنتی

بخت شور ما ز اشک لاله گون شرمنده نیست

بر زمین شور باران را نباشد منتی

می توانستیم کردن سایلان را بی نیاز

گر سخن در عهد ما می داشت قدر و قیمتی

چون ندانم آیه رحمت خط سبز ترا؟

کز برای دفع ارباب هوس شد تبتی

زهر در زیر نگین چون سبزه باشد زیر سنگ

چون لب لعل تو نوخط شد به اندک فرصتی؟

شکر کز جمعیت خاطر پریشان نیستم

نیست صائب گر مرا چون دیگران جمعیتی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode