گنجور

 
صائب تبریزی

نه سرخ چهره خورشید را شفق کرده

که از خجالت روی تو خون عرق کرده

بگو به غمزه که شمشیر در نیام کند

که شرم کشور حسن ترا نسق کرده

کجا خورد غم دل کودکی که مصحف را

همیشه ختم به گرداندن ورق کرده

شده است زورق خورشید و ماه طوفانی

ز تاب می گل روی تو تا عرق کرده

ز روی ساده به هر کس که هم سبق شده ای

صحیفه دل خود ساده از سبق کرده

فتد چو کار به سر، کار ذوالفقار کند

به تیغ آه دلی را که درد شق کرده

ز خلق صائب هر کس که روی گردان شد

به هر طرف که کند روی، رو به حق کرده

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode