گنجور

 
صائب تبریزی

حسن را از چشم بد شرم و حیا دارد نگاه

شمع را فانوس از باد صبا دارد نگاه

از توکل می توان آمد سلامت بر کنار

کشتی ما را خدا از ناخدا دارد نگاه

شمع دولت را ز دست افشانی صبح زوال

در پناه خود مگر دست دعا دارد نگاه

چون گسست از رشته سوزن، زود خود را گم کند

شوخ چشمان را نگهبان از خطا دارد نگاه

برق را در دست خود نبود عنان اختیار

حسن هیهات است خود را از جفا دارد نگاه

کاه می آید به دنبالش چو گندم سینه چاک

گر عنان جذبه خود کهربا دارد نگاه

تیر بی پر را کمال بال و پر جولان شود

چون عنان عمر را قد دوتا دارد نگاه؟

راز عشق پرده در از گفتگو گل می کند

بوی گل را در گریبان چون صبا دارد نگاه؟

از هوسناکان کند پرهیز، چشم شرمگین

همچو بیماری که خود را از هوا دارد نگاه

همچو مرغ دام بیش از دانه می آیم به کار

از گرفتاران اگر زلفش مرا دارد نگاه

کوه را صحرانورد آن جلوه مستانه کرد

در ره سیل بهاران کیست جا دارد نگاه؟

پیش این سیلاب را اقبال نتواند گرفت

دامن دولت مگر دست دعا دارد نگاه

دل چو سودایی شود در تن نمی گیرد قرار

نافه را چون ناف آهوی ختا دارد نگاه؟

لقمه بی استخوان پیش سگان می افکند

آن که مشتی استخوان را از هما دارد نگاه

دل نبازد هر که را باشد سلاحی از صلاح

پیش چندین صف به جرأت مقتدا دارد نگاه

می زنم بر کوچه بیگانگی دیوانه وار

کیست صائب پاس چندین آشنا دارد نگاه؟

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode