گنجور

 
صائب تبریزی

از اهل حق اگر نظری یافتی بگو

بی خون دل اگر گهری یافتی بگو

از توتیای اهل نظر خاک مفلس است

زین توتیا اگر قدری یافتی بگو

از رشته وجود سری ما نیافتیم

ای موشکاف اگر تو سری یافتی بگو

ما در هوای صاف قمر را نیافتیم

تو زیر ابر اگر قمری یافتی بگو

جز نعل واژگونه درین دشت پرفریب

از راهبر اگر اثری یافتی بگو

در پرده حباب به جز آب هیچ نیست

تو شوخ چشم اگر دگری یافتی بگو

آنان که یافتند خبر بی خبر شدند

ای بی خبر اگر خبری یافتی بگو

ما از چمن به برگ خزان دیده ساختیم

چون غنچه گر تو مشت زری یافتی بگو

گم کرده ایم ما سر و پا در محیط عشق

زین بحر اگر تو پا و سری یافتی بگو

ای ذره در سراسر بازار کاینات

جز آفتاب دیده وری یافتی بگو

زین تیره خاکدان به خیابان باغ خلد

غیر از شکاف سینه دری یافتی بگو

در حلقه وجود که گرداب فتنه است

جز چشم یار فتنه گری یافتی بگو

مرگ است چاره زندگی ناگوار را

جز مرگ اگر تو چاره گری یافتی بگو

غیر از فکندن سپر اینجا سلاح نیست

تو غیر ازین اگر سپری یافتی بگو

جز حسرت و ندامت و افسوس بی شمار

از زندگی اگر ثمری یافتی بگو

غیر از دل گرامی دریاکشان عشق

در نه صدف اگر گهری یافتی بگو

سوگند می دهم به سر زلف خود ترا

کز من اگر شکسته تری یافتی بگو

این آن غزل که قاسم انوار گفته است

از سر کار اگر خبری یافتی بگو

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode